شاهين سرافراز آذربايجان خلبان شهيدسرتيپ غفورجدي
شهر قهرمان پرور اردبيل يکي از روزهاي سرد خود را سپري مي کرد ولي خانواده جدي منتظر هديه اي خداوندي بودند. مظفر پدر خانواده از افراد سرشناس اردبيل و فردي مومن و زحمتکش بود که بدليل ارادت خاصي که به امام حسين (ع) داشت و يکي از بانيان عزاداري ايشان بود، در ميان مردم محله خيرآباد فردي شناخته شده بود . انتطار پدر و مادر به سر آمد و در سال 1324 فرزند سوم خانواده به دنيا آمد. نام او را غفور نهادند پسري که سال ها پاي در رکاب نبرد نهاد و جانانه بر دشمن بعثي تاخت .
دوران کودکي و تحصيل غفور در اردبيل به پايان رسيد و او تصميم گرفت براي ادامه تحصيل به تهران سفر کند. آمدن به تهران همانا و سر درآوردن غفور از دانشکده نيروي هوايي همانا . به اين شکل غفور جدي در سال 1346 براي طي دوره مقدماتي خلباني وارد نيروي هوايي شد . آموزش هاي مقدماتي خيلي سريع آغاز شد و غفور که از هوش بالايي برخوردار بود به سرعت شروع به يادگيري فنون و زبان انگليسي نمود دوره مقدماتي پرواز غفور در تهران دوسال به طول انجاميد که در اين مدت او در فرودگاه قلعه مرغي پرواز با هواپيماهاي تک موتور را تجربه نمود و سرانجام در سال 1348 به همراه دومين گروه دانشجويان اعزامي به خارج به کشور آمريکا سفر نمود تا دوره تکميلي خلباني خود را در اين کشور سپري نمايد . با ورود غفور به آمريکا فصلي نو در زندگي او آغاز گرديد به شکلي که بعد از حدود 2 سال و در اوايل سال 1350 که آموزش هاي او در حال اتمام بود همگان را حيرت زده کرده بود. پروازهاي غفور با مهارت مثال زدني انجام مي پذيرفت به شکلي که بارها توانست از استادان خود پيشي بگيرد و توانمندي خود را در هدايت هواپيما به رخ استادان آمريکايي بکشد و در نهايت در همين زمان موفق به اخذ گواهينامه خلباني از ايالات متحده آمريکا گرديد.
غفور را مي خواهيم
ولي اين پايان کار غفور در آمريکا نبود . نيروي هوايي آمريکا نمي خواست خلبان ماهري مثل غفور را از دست بدهد به همين دليل دست به کار شد و طي مکاتباتي با نيروي هوايي ايران موافقت آنها را براي جذب و بکارگيري غفور جدي در نيروي هوايي آمريکا را جلب نمود فقط مانده موافقت خانواده غفور!
در همين راستا نماينده نيروي هوايي آمريکا طي تماسي با خانواده غفور از پدر بزرگوار وي - که اکنون به رحمت خدا رفته است – سوال کرد که وي در پاسخ آمريکايي ها مي گويد :
" من فرزندم را براي ميهنم پرورش داده ام "
به اين ترتيب غفور که به درجه ستوان دومي نيز مفتخر شده و در آمريکا نيز شاگرد اول شده است به ايران باز مي گردد و خود را به فرماندهي پايگاه يکم شکاري تهران معرفي مي نمايد. چون او با نمره ممتاز گواهينامه خلباني را اخذ کرده بود مختار بود که هر هواپيمايي که مي خواهد با آن پرواز نمايد خود انتخاب کند که غفور هواپيماي اف 4 را انتخاب مي کند . در آن زمان اين جنگنده فقط در تهران و شيراز خدمت مي کرد که بر اين اساس غفور به شيراز منتقل مي شود و پرواز با هواپيماي اف 4 را در گردان 72 تاکتيکي شيراز که مسئوليت آن بر عهده سرتيپ خلبان شهيد جواد فکوري بود، آغاز مي نمايد . غفور با ورود به شيراز پروازهاي آموزشي ، آزمايشي و تاکتيکي خود را همچون ديگر خلبانان پي گيري مي نمايد ولي ديگر زمان آن رسيده بود که او شايستگي خود را به فرماندهان فعلي خود نيز نشان دهد .
يک درجه ترفيع براي شجاعت و شهامت
بيست سوم ارديبهشت ماه سال 1352 عقربه هاي ساعت حدود 2 بعدازظهر را نشان مي دهند که ستوانيکم غفور جدي خود را براي يک پرواز آزمايشي آماده مي کند . هوابسيار گرم بود و دسته فانتوم ها برروي قرار گرفتند و ثانيه هايي بعد همگي در دل آسمان جاي گرفتند . غفور به محض اين که چرخ ها را مي بندد متوجه تکان هاي خفيفي در هواپيما مي شود که تصور مي کند اين تکان بخاطر گردابه هاي به جاي مانده از جنگنده هاي جلويي باشد روي همين اصل به آن توجهي نمي کند ولي به محض خارج کردن هواپيما از حالت پس سوز نه تنها لرزش ها کم نمي شود بلکه بر شدت آن نيز افزوده مي شود . در کمتر از يک دقيقه همه چراغ هاي قرمز رنگ کابين خلبان شروع به چشمک زدن مي کند که همه آنها نشان از نقص فني در هواپيما را مي داد ولي غفور نمي دانست هواپيما چه ايرادي پيدا کرده است و کدام سامانه دچار مشکل شده است . در همين اثنا هواپيما تکان شديدي مي خورد و با زاويه زياد شروع به اوج گيري مي نمايد . ستوان جدي سعي مي کند به هر شکل ممکن هواپيما را از اين حالت خارج نمايد چون اگر اين وضعيت ادامه پيدا مي کرد احتمال استل موتور (خفگي کمپرسور) زياد بود غفور هرچقدر تلاش مي کند اهرم هدايت هواپيما را به جلو فشار دهد موفق نمي شود در همين کش و قوس وضع بدتر هم مي شود. موتور جنگنده دچار واماندگي مي شود و هواپيما به شدت شروع به کم کردن ارتفاع مي نمايد. ستوان جدي بي درنگ با هماهنگي خلبان کابين عقب اهرم خروج اضطراري را فعال مي کند و خلبان کابين عقب موفق به خروج اضطراري از هواپيما مي شود و با کمک چتر نجات سالم به زمين مي رسد ولي قهرمان اردبيلي قصد خروج از هواپيما را ندارد غفور مصمم است به هرشکل ممکن هواپيما را نجات بدهد . تلاش او نتيجه مي دهد و سرانجام موفق مي شود جنگنده سرکش را در اختيار بگيرد درنگ جايز نبود بلافاصله به سمت پايگاه گردش کرد که ناگهان هواپيما دوباره شروع به تکان خوردن مي کند ولي اين بار هم ستوان موفق مي شود جنگنده را در اختيار بگيرد و آن را بر روي باند پروازي به زمين بنشاند .
مرخصي تشويقي و يادگيري پرواز با 747
شهامت و رشادت مثال زدني که ستوان جدي در اين پرواز براي نجات يک هواپيماي چند ميليون دلاري به خرج مي دهد او را مفتخر به دريافت يک درجه ترفيع مي نمايد . غفور در مراسم تشويق خود عامل موفقيتش را ياد خدا ، حفظ خون سردي و اجراي دقيق دستورالعمل هاي پروازي عنوان مي کند . نيروي هوايي به پاس اين شجاعت، خلبان خود او را به مرخصي سه ماهه تشويقي به آمريکا مي فرستد. با رسيدن غفور به امريکا او از تفريح و گردش منصرف مي شود و تصميم مي گيرد در مدتي که در آمريکا اقامت دارد گواهينامه خلباني با هواپيماي مسافربري را نيز اخذ نمايد که در اين مهم نيز موفق است و گواهينامه پرواز با هواپيماي مسافربري بويينگ 747 را در آمريکا اخذ مي نمايد .
پس از بازگشت از آمريکا هواپيماي اف 4 به پايگاه شکاري همدان نيز گسترش يافته بود که بر همين اساس ستوان غفور جدي به پايگاه همدان منتقل مي شود و تا شهريور ماه سال 1355 به خدمت خود در اين پايگاه ادامه مي دهد تا اين که در اين ماه نيروي هوايي نام او را براي طي دوره امنيت پرواز در ليست اعزامي به آمريکا قرار مي دهد و ستوان جدي در آذر ماه سال 1355 براي بار سوم به آمريکا مي رود. غفور اين دوره را نيز با موفقيت کامل پشت سر مي گذارد و در مرداد ماه سال 1356 به ايران باز مي گردد . پس از بازگشت ستوان جدي از آمريکا او به پايگاه شکاري بوشهر منتقل مي شود که اين آخرين پايگاهي بود که اين شهيد بزرگوار در آن خدمت مي کرد .
دستان توطئه گر، غفور را از نيروي هوايي دور کرد
انقلاب به پيروزي رسيد غفور در اين زمان به عنوان استاد خلبان و معلم هواپيماي اف 4 در پايگاه بوشهر مشغول به خدمت بود همه چيز طبق روال عادي پيش مي رفت و غفور که يک افسر منظبط و سخت گير بود بعنوان فرمانده بازرسي و امنيت پرواز پايگاه بود تا اين که سال 1359 آغاز شد . دست هاي دسيسه گر کمر به بدنامي غفور بسته بودند و بدليل اوضاعي که در آن زمان بدليل وقوع انقلاب بر نيروي هوايي حاکم بود و عناصري فرصت طلب به دنبال تسويه حساب هاي شخصي خود بودند و اين باعث شد اوضاع براي غفور به خوبي به پيش نرود و نام او ناخواسته در ليست خلباناني قرار گيرد که بايد از نيروي هوايي تسويه حساب کنند . غفور با دلي رنجور شروع به تسويه از نيروي هوايي نمود و در مراحل نهايي تسويه او عراق از زمين هوا به ايران حمله ور شد .
مي خواهم بجنگم نمي توانم دوستانم را تنها گذارم
با شروع جنگ غفور تصميم گرفت به صورت داوطلبانه به نيروي هوايي بازگردد ولي تعدادي از خائنين او را تشويق به ترک ايران نمودند که غفور در جواب آنها مي گويد : اين همه هزينه در زمان صلح براي تفريح ما خرج نشده ، ما براي چنين روزهايي آموزش ديده ايم . ستوان جدي به دفتر فرماندهي وقت پايگاه مرحوم سرتيپ خلبان "مهدي دادپي" مي رود و مي گويد :
- اکنون زمان آن رسيده که جواب گوي خرجي باشم که براي من شده است. مي خواهم بجنگم برايم مهم نيست چه اتفاقي افتاده و يا قرار است بيافتد. ديني به مملکتم دارم که بايد آن را ادا نمايم. درجه هايم را هم نمي خواهم فقط مي خواهم بجنگم نمي توانم دوستانم را تنها بگذارم .
مرحوم دادپي خواهش غفور را مي پذيرد و با فرماندهي وقت نيرو شهيد سرتيپ خلبان جواد فکوري تماس مي گيرد و ايشان ضمن موافقت با درخواست غفور دستور مي دهند درجه هاي او نيز بازگردانده شود .
غفور شادمان از دستور فرماندهي و خشمگين از دشمن بعثي، پاي در رکاب نبرد مي گذارد و در مدت 45 روز ابتدايي جنگ 80 پرواز عملياتي انجام مي دهد . سرهنگ غفور جدي در تمام اين مدت 45 روز براي هر پرواز از خانواده حلاليت مي طلبد گويا او خود را براي شهادت آماده کرده بود .
حلالم کنيد
آبان ماه به نيمه رسيده و مادر از دوري فرزند بي تاب است ولي غفور در آن شرايط حساس نمي توانست پايگاه را براي مدت طولاني ترک نمايد و بالاخره قرار مي شود مادر از اردبيل به تهران بيايد و غفور نيز به تهران سفر کند تا ديدارها تازه شود. برگه مرخصي غفور براي روز هفدهم آبان ماه سال 1359 صادر مي شود و غفور شادمان و بي تاب براي ديدار مادر، شب هنگام وسايل سفر را مهيا مي کند . صبح روز هفدهم نام سرهنگ در برد پروازي قرار دارد. غفور دو پرواز عملياتي را انجام مي دهد و سپس از دوستان به قصد سفر به تهران خداحافظي مي کند ولي در همين هنگام يک ماموريت مهم برون مرزي به او ابلاغ مي شود. حصر آبادان در حال تکميل شدن است و هر آن احتمال دارد آبادان نيز سقوط کند. نيروهاي دشمن در نزديکي بصره مستقر هستند و از همان محور قصد عبور از مرزهاي ايران را دارند. قلب سرهنگ فشرده مي شود. بر سر آبادان چه خواهد آمد؟ الان وقت سفر نيست بهتر است بعد از اين پرواز به تهران بروم .
پرسنل فني بي درنگ دو فروند فانتوم مسلح را آماده پرواز مي کنند. غفور به سمت آشيانه مي رود و پا در پلکان هواپيما مي گذارد ولي انگار چيزي را فراموش کرده است. برمي گردد و به طرف سربازي مي رود که از جلوي آشيانه ايستاده است. او را در آغوش مي کشد و از او حلاليت مي طلبد و ساعت و گردنبند الله خود را که هيچ گاه از خود جدا نمي کرد به سرباز هديه مي کند . صورتش رنگ ديگري است. چشم هايش اگر زبان داشتند مي خواستند احساس او را بيان کنند .
آيا مي داسنت که اين پرواز آخرش است و اين ماموريتي بي بازگشت است ؟ آيا مي دانست بال هاي آهنين پرنده اش به بال هاي او تبديل مي شوند تا او را تا عرش همراهي نمايند ؟ گويي به او الهام شده بود که ديگر باز نمي گردد با چشم هايش همه را دنبال مي کند و به نوعي با همه خداحافظي مي کند و از پلکان بالا مي رود. آري غفور ديگر باز نمي گردد .
پروازي ديگر در راه است
سومين پرواز جنگي سرهنگ در اين روز در پيش است. دو فروند فانتوم مسلح يکي به خلباني سرهنگ "اصغر سفيدموي آذر" و کمک ستوان "اعظمي" و ديگري به خلباني سرهنگ غفور جدي و کمک ستوان "خلجي" بر روي باند قرار مي گيرند. ثانيه هايي بعد صداي غرش سهمگين فانتوم ها که نشان از خشم ملت ايران و هراسي در دل بعثيون است فضاي پايگاه را پر مي کند و دو پرنده در دل آسمان جاي مي گيرند . جنگنده ها با کم کردن ارتفاع از جنوب خرمشهر و سمت چپ فاو وارد خاک عراق مي شوند و سمت بصره را در پيش مي گيرند ولي در طول مسير هيچ نيروي مشاهده نمي شود . جنگنده ها با رسيدن به بصره با گردش به سمت راست به سمت مرزهاي ايران گردش مي کنند. در همين اثنا غفور متوجه يک نخلستان در نزديکي بصره مي شود که تعدادي پدافند در ميان آن استتار شده است. با دقت بيشتر خلبانان متوجه حدود 40 فروند تانک مي شوند که کاملا استتار شده و لوله هاي آن طوري استتار شده که به نظر دودکش خانه روستايي به نظر مي رسد. هواپيماي شماره يک جناب سفيدمو روي راديو اعلام مي کند که شما از من فاصله بگيرد اول من بمباران مي کنم سپس شما حمله ور شويد . شماره يک بمب هاي خود را روي هدف رها مي کند . اينک نوبت غفور است که تيرهاي خشم ملت ايران را بر سر دشمن فرود آرد. سرهنگ با شيرجه برروي هدف با دقت فراوان بمب هايش را رها مي کند. دود غليظ ناشي از سوختن تانک ها دشمن فضا را پر کرده بود . ناگهان هواپيما تکان شديدي مي خورد و ثانيه هايي بعد با يک تکان شديد ديگر به بالا پرتاب مي شود. خلبان کابين عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست مي شود که عقربه آن به صفر مي رسد و موتور سمت راست از کار مي افتد . چراغ هاي قرمز چشمک زن همراه با بوق هاي ممتد نشان از وضعيت وخيم جنگنده مي داد. غفور همچنان ساکت و مصمم به سمت مرز پرواز مي کرد. او مصمم بود به هر شکل ممکن از مرز عبور نمايد. بعد از گذشتن جنگنده از بهمنشير وارد مرزهاي ايران مي شوند که غفور روي راديو اعلام مي کند که هواپيمايش مورد اصابت موشک قرار گرفته و يکي از موتورها از کار افتاده ، هيدروليک هواپيما هم ديگر جواب نمي دهد ، با اين شرايط به پايگاه نمي رسيم و بايد هواپيما را ترک کنيم .
سرهنگ از هواپيما بيرون پريد ولي چترش ...
سرعت هواپيما زياد و ارتفاع آن کم بود. در اين شرايط امکان اجکت وجود نداشت. سرهنگ جدي با خلبان کابين عقب صحبت مي کند که آماده باش ارتفاع مي گيريم و سپس بيرون مي پريم . غفور هواپيما را به ارتفاع 3000 پايي مي رساند اکنون 50 کيلومتر از مرز فاصله دارند . ناگهان هواپيما از کنترل غفور خارج مي شود و شروع به کم کردن ارتفاع مي نمايد . سرهنگ به خلبان کابين عقب مي گويد آماده اجکت باش و سپس ضامن را مي کشد و هر دو خلبان در حدود کيلومتر 7 جاده ماهشهر – آبادان از هواپيما خارج مي شوند .
ستوان خلجي به سلامت به زمين مي رسد ولي از ناحيه گردن و دست زخمي مي شود و به دنبال غفور مي گردد. از دور دودي را مشاهده مي کند که نمايانگر محل سقوط هواپيماست. کمي که جلوتر مي رود چتر سرهنگ غفور جدي را مي بيند . بدن ستوان يخ مي زند. چند متر آن طرف تر غفور را مي بيند . واي خداي من صندليش جدا نشده است و کمربندهايش هنوز بسته است .
غفور پر کشيده است
در نگاه اول خلجي فکر مي کنم غفور بي هوش شده . صدايش مي زند غفور غفور ! همزمان با دست به صورت غفور مي زند. نبضش را مي گيرد ولي قلب غفور از تپيدن ايستاده است. غفور نفس نمي کشد . ستوان ناگهان متوجه سينه غفور مي شود که بالا آمده مچ پايش هم در اثر برخورد با زمين شکسته است . بي اختيار به زمين مي افتد غفور بال کشيده بود و پرواز ديگري را آغاز نموده بود . منطقه خيلي ناامن بود و ستوان بايد منطقه را ترک مي کرد ولي با پيکر غفور بايد چه کار مي کرد. نمي توانست او را همان جا رها کند . در همين افکار بود که متوجه دو ماشين جيپ شده که به طرف آنها مي آمدند پيش خود تصور نمود که شايد عراقي باشند کلت کمري را برداشت تا با آنها مبارزه کند ولي هيچ پناه گاهي وجود نداشت او داخل يک بيابان مسطح سقوط کرده بود .
ماشين ها در 500 متري خلجي ايستادند و نفراتي از آن پياده شدند و اسلحه هاي شان را به طرف او گرفتند . کمي جلوتر رفت که يکي از آنها به فارسي گفت جلو نيا ! خوشحال از اين که آنها ايراني هستند فرياد زد من هم ايراني هستم و به طرف آنها دويد که ناگهان يکي از آنها تير هوايي شليک کرد و گفت : بخواب روي زمين . ستوان کارت خود را از جيبش بيرون آورد و گفت من خلبان ايراني هستم دوستم هم شهيد شده است نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشيدند و همگي کنار غفور نشستند و فاتحه اي براي او تلاوت کردند . پيکر غفور را به پايگاه ششم منتقل شد و آنجا بود که وصيت آن شهيد بزرگوار خوانده شد که در قسمتي از آن نوشته شده بود :
" دوست دارم کفنم پرچم ايران باشد "
انتقال پيکر شهيد به زادگاهش
پيکر پاک شهيد سرهنگ خلبان غفور جدي از بوشهر به تهران منتقل و از آنجا با يک فروند هواپيماي سي 130 به تبريز منتقل شد . مردم انقلابي و شهيد پرور اردبيل با شنيدن خبر شهادت غفور پاي پياده عازم تبريز شده بودند و نيمي از جاده 150 کيلومتري را پياده طي کرده بودند تا اين که جنازه شهيد به وسيله آمبولانس به آنها رسيد . پيکر شهيد به اردبيل رسيد و خانواده خواستند آخرين وداع را با او انجام دهند. شدت ضربه باعث شکستگي دنده ها ، پارگي اعضاي بدن و خون ريزي داخلي شده بود ولي بجز خون مردگي پهلو و خون لخته شده اي که از کنار لب غفور جاري شده بود هيچ چيز ديگر مشاهده نمي شد. انگار که غفور خواب بود بدنش کاملا سالم و تبسمي بر لب داشت . گويي اگر صدايش مي زدي از خواب بيدار مي شد .
امام جمعه اردبيل با آن که مي دانست از نظر شرعي نياز به غسل شهيد نيست شخصا اين شهيد بزرگوار را غسل نمود و بر پيکرش نماز خواند . حال نوبت مردم اردبيل بود تا فرزند برومندشان را تا آرامگاه ابدي اش همراهي نمايند . غفور از مريدان امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) بود شايد بخاطر همين مراسم تشييع پيکر ايشان مقارن شده بود با عزاداري سالار شهيدان امام حسين (ع) . پدر بزرگوار در مراسم تشييع فرزندش با روحيه اي خوب شرکت کرد و در ميان مردم لب سخن گوشود و گفت :
- امانتي بود دست ما که خداوند آن را پس گرفت .
تجليل حضرا امام خميني (ره)از مقام شهيد غفور جدي
مراسم تشييع با حضور مردم اردبيل با شکوه خاصي برگزار شد و آنها از فرزندشان به اين شکل قدرداني نمودند. به همين مناسبت هم در شهر يک هفته عزاي عمومي اعلام شد و يکي از خيابان هاي اصلي شهر به نام اين شهيد بزرگوار نامگذاري گرديد .
پس از شهادت غفور، از سوي فرمانده وقت نيروي هوايي شهيد سرتيپ خلبان جواد فکوري از خانواده ايشان دعوت گرديد تا در مراسمي که براي بزرگداشت اين شهيد عزيز در تهران برگزار شد شرکت نمايند .
چندي بعد حضرت امام خميني (ره) رهبر کبير انقلاب اسلامي و شهيد بزرگوار سرتيپ ستاد ولي الله فلاحي جانشين وقت ستاد مشترک ارتش جمهوري اسلامي ايران، به خط خود و در لوح هاي جداگانه اي شهادت اين شهيد بزرگوار را به خانواده اش تسليت گفتند .
روحش شاد و يادش گرامي باد
ولي اين پايان کار غفور در آمريکا نبود . نيروي هوايي آمريکا نمي خواست خلبان ماهري مثل غفور را از دست بدهد به همين دليل دست به کار شد و طي مکاتباتي با نيروي هوايي ايران موافقت آنها را براي جذب و بکارگيري غفور جدي در نيروي هوايي آمريکا را جلب نمود فقط مانده موافقت خانواده غفور!
در همين راستا نماينده نيروي هوايي آمريکا طي تماسي با خانواده غفور از پدر بزرگوار وي - که اکنون به رحمت خدا رفته است – سوال کرد که وي در پاسخ آمريکايي ها مي گويد :
" من فرزندم را براي ميهنم پرورش داده ام "
به اين ترتيب غفور که به درجه ستوان دومي نيز مفتخر شده و در آمريکا نيز شاگرد اول شده است به ايران باز مي گردد و خود را به فرماندهي پايگاه يکم شکاري تهران معرفي مي نمايد. چون او با نمره ممتاز گواهينامه خلباني را اخذ کرده بود مختار بود که هر هواپيمايي که مي خواهد با آن پرواز نمايد خود انتخاب کند که غفور هواپيماي اف 4 را انتخاب مي کند . در آن زمان اين جنگنده فقط در تهران و شيراز خدمت مي کرد که بر اين اساس غفور به شيراز منتقل مي شود و پرواز با هواپيماي اف 4 را در گردان 72 تاکتيکي شيراز که مسئوليت آن بر عهده سرتيپ خلبان شهيد جواد فکوري بود، آغاز مي نمايد . غفور با ورود به شيراز پروازهاي آموزشي ، آزمايشي و تاکتيکي خود را همچون ديگر خلبانان پي گيري مي نمايد ولي ديگر زمان آن رسيده بود که او شايستگي خود را به فرماندهان فعلي خود نيز نشان دهد .
يک درجه ترفيع براي شجاعت و شهامت
بيست سوم ارديبهشت ماه سال 1352 عقربه هاي ساعت حدود 2 بعدازظهر را نشان مي دهند که ستوانيکم غفور جدي خود را براي يک پرواز آزمايشي آماده مي کند . هوابسيار گرم بود و دسته فانتوم ها برروي قرار گرفتند و ثانيه هايي بعد همگي در دل آسمان جاي گرفتند . غفور به محض اين که چرخ ها را مي بندد متوجه تکان هاي خفيفي در هواپيما مي شود که تصور مي کند اين تکان بخاطر گردابه هاي به جاي مانده از جنگنده هاي جلويي باشد روي همين اصل به آن توجهي نمي کند ولي به محض خارج کردن هواپيما از حالت پس سوز نه تنها لرزش ها کم نمي شود بلکه بر شدت آن نيز افزوده مي شود . در کمتر از يک دقيقه همه چراغ هاي قرمز رنگ کابين خلبان شروع به چشمک زدن مي کند که همه آنها نشان از نقص فني در هواپيما را مي داد ولي غفور نمي دانست هواپيما چه ايرادي پيدا کرده است و کدام سامانه دچار مشکل شده است . در همين اثنا هواپيما تکان شديدي مي خورد و با زاويه زياد شروع به اوج گيري مي نمايد . ستوان جدي سعي مي کند به هر شکل ممکن هواپيما را از اين حالت خارج نمايد چون اگر اين وضعيت ادامه پيدا مي کرد احتمال استل موتور (خفگي کمپرسور) زياد بود غفور هرچقدر تلاش مي کند اهرم هدايت هواپيما را به جلو فشار دهد موفق نمي شود در همين کش و قوس وضع بدتر هم مي شود. موتور جنگنده دچار واماندگي مي شود و هواپيما به شدت شروع به کم کردن ارتفاع مي نمايد. ستوان جدي بي درنگ با هماهنگي خلبان کابين عقب اهرم خروج اضطراري را فعال مي کند و خلبان کابين عقب موفق به خروج اضطراري از هواپيما مي شود و با کمک چتر نجات سالم به زمين مي رسد ولي قهرمان اردبيلي قصد خروج از هواپيما را ندارد غفور مصمم است به هرشکل ممکن هواپيما را نجات بدهد . تلاش او نتيجه مي دهد و سرانجام موفق مي شود جنگنده سرکش را در اختيار بگيرد درنگ جايز نبود بلافاصله به سمت پايگاه گردش کرد که ناگهان هواپيما دوباره شروع به تکان خوردن مي کند ولي اين بار هم ستوان موفق مي شود جنگنده را در اختيار بگيرد و آن را بر روي باند پروازي به زمين بنشاند .
مرخصي تشويقي و يادگيري پرواز با 747شهامت و رشادت مثال زدني که ستوان جدي در اين پرواز براي نجات يک هواپيماي چند ميليون دلاري به خرج مي دهد او را مفتخر به دريافت يک درجه ترفيع مي نمايد . غفور در مراسم تشويق خود عامل موفقيتش را ياد خدا ، حفظ خون سردي و اجراي دقيق دستورالعمل هاي پروازي عنوان مي کند . نيروي هوايي به پاس اين شجاعت، خلبان خود او را به مرخصي سه ماهه تشويقي به آمريکا مي فرستد. با رسيدن غفور به امريکا او از تفريح و گردش منصرف مي شود و تصميم مي گيرد در مدتي که در آمريکا اقامت دارد گواهينامه خلباني با هواپيماي مسافربري را نيز اخذ نمايد که در اين مهم نيز موفق است و گواهينامه پرواز با هواپيماي مسافربري بويينگ 747 را در آمريکا اخذ مي نمايد .
پس از بازگشت از آمريکا هواپيماي اف 4 به پايگاه شکاري همدان نيز گسترش يافته بود که بر همين اساس ستوان غفور جدي به پايگاه همدان منتقل مي شود و تا شهريور ماه سال 1355 به خدمت خود در اين پايگاه ادامه مي دهد تا اين که در اين ماه نيروي هوايي نام او را براي طي دوره امنيت پرواز در ليست اعزامي به آمريکا قرار مي دهد و ستوان جدي در آذر ماه سال 1355 براي بار سوم به آمريکا مي رود. غفور اين دوره را نيز با موفقيت کامل پشت سر مي گذارد و در مرداد ماه سال 1356 به ايران باز مي گردد . پس از بازگشت ستوان جدي از آمريکا او به پايگاه شکاري بوشهر منتقل مي شود که اين آخرين پايگاهي بود که اين شهيد بزرگوار در آن خدمت مي کرد .
دستان توطئه گر، غفور را از نيروي هوايي دور کرد
انقلاب به پيروزي رسيد غفور در اين زمان به عنوان استاد خلبان و معلم هواپيماي اف 4 در پايگاه بوشهر مشغول به خدمت بود همه چيز طبق روال عادي پيش مي رفت و غفور که يک افسر منظبط و سخت گير بود بعنوان فرمانده بازرسي و امنيت پرواز پايگاه بود تا اين که سال 1359 آغاز شد . دست هاي دسيسه گر کمر به بدنامي غفور بسته بودند و بدليل اوضاعي که در آن زمان بدليل وقوع انقلاب بر نيروي هوايي حاکم بود و عناصري فرصت طلب به دنبال تسويه حساب هاي شخصي خود بودند و اين باعث شد اوضاع براي غفور به خوبي به پيش نرود و نام او ناخواسته در ليست خلباناني قرار گيرد که بايد از نيروي هوايي تسويه حساب کنند . غفور با دلي رنجور شروع به تسويه از نيروي هوايي نمود و در مراحل نهايي تسويه او عراق از زمين هوا به ايران حمله ور شد .
مي خواهم بجنگم نمي توانم دوستانم را تنها گذارم
با شروع جنگ غفور تصميم گرفت به صورت داوطلبانه به نيروي هوايي بازگردد ولي تعدادي از خائنين او را تشويق به ترک ايران نمودند که غفور در جواب آنها مي گويد : اين همه هزينه در زمان صلح براي تفريح ما خرج نشده ، ما براي چنين روزهايي آموزش ديده ايم . ستوان جدي به دفتر فرماندهي وقت پايگاه مرحوم سرتيپ خلبان "مهدي دادپي" مي رود و مي گويد :
- اکنون زمان آن رسيده که جواب گوي خرجي باشم که براي من شده است. مي خواهم بجنگم برايم مهم نيست چه اتفاقي افتاده و يا قرار است بيافتد. ديني به مملکتم دارم که بايد آن را ادا نمايم. درجه هايم را هم نمي خواهم فقط مي خواهم بجنگم نمي توانم دوستانم را تنها بگذارم .
مرحوم دادپي خواهش غفور را مي پذيرد و با فرماندهي وقت نيرو شهيد سرتيپ خلبان جواد فکوري تماس مي گيرد و ايشان ضمن موافقت با درخواست غفور دستور مي دهند درجه هاي او نيز بازگردانده شود .
غفور شادمان از دستور فرماندهي و خشمگين از دشمن بعثي، پاي در رکاب نبرد مي گذارد و در مدت 45 روز ابتدايي جنگ 80 پرواز عملياتي انجام مي دهد . سرهنگ غفور جدي در تمام اين مدت 45 روز براي هر پرواز از خانواده حلاليت مي طلبد گويا او خود را براي شهادت آماده کرده بود .
حلالم کنيد
آبان ماه به نيمه رسيده و مادر از دوري فرزند بي تاب است ولي غفور در آن شرايط حساس نمي توانست پايگاه را براي مدت طولاني ترک نمايد و بالاخره قرار مي شود مادر از اردبيل به تهران بيايد و غفور نيز به تهران سفر کند تا ديدارها تازه شود. برگه مرخصي غفور براي روز هفدهم آبان ماه سال 1359 صادر مي شود و غفور شادمان و بي تاب براي ديدار مادر، شب هنگام وسايل سفر را مهيا مي کند . صبح روز هفدهم نام سرهنگ در برد پروازي قرار دارد. غفور دو پرواز عملياتي را انجام مي دهد و سپس از دوستان به قصد سفر به تهران خداحافظي مي کند ولي در همين هنگام يک ماموريت مهم برون مرزي به او ابلاغ مي شود. حصر آبادان در حال تکميل شدن است و هر آن احتمال دارد آبادان نيز سقوط کند. نيروهاي دشمن در نزديکي بصره مستقر هستند و از همان محور قصد عبور از مرزهاي ايران را دارند. قلب سرهنگ فشرده مي شود. بر سر آبادان چه خواهد آمد؟ الان وقت سفر نيست بهتر است بعد از اين پرواز به تهران بروم .
پرسنل فني بي درنگ دو فروند فانتوم مسلح را آماده پرواز مي کنند. غفور به سمت آشيانه مي رود و پا در پلکان هواپيما مي گذارد ولي انگار چيزي را فراموش کرده است. برمي گردد و به طرف سربازي مي رود که از جلوي آشيانه ايستاده است. او را در آغوش مي کشد و از او حلاليت مي طلبد و ساعت و گردنبند الله خود را که هيچ گاه از خود جدا نمي کرد به سرباز هديه مي کند . صورتش رنگ ديگري است. چشم هايش اگر زبان داشتند مي خواستند احساس او را بيان کنند .
آيا مي داسنت که اين پرواز آخرش است و اين ماموريتي بي بازگشت است ؟ آيا مي دانست بال هاي آهنين پرنده اش به بال هاي او تبديل مي شوند تا او را تا عرش همراهي نمايند ؟ گويي به او الهام شده بود که ديگر باز نمي گردد با چشم هايش همه را دنبال مي کند و به نوعي با همه خداحافظي مي کند و از پلکان بالا مي رود. آري غفور ديگر باز نمي گردد .
پروازي ديگر در راه است سومين پرواز جنگي سرهنگ در اين روز در پيش است. دو فروند فانتوم مسلح يکي به خلباني سرهنگ "اصغر سفيدموي آذر" و کمک ستوان "اعظمي" و ديگري به خلباني سرهنگ غفور جدي و کمک ستوان "خلجي" بر روي باند قرار مي گيرند. ثانيه هايي بعد صداي غرش سهمگين فانتوم ها که نشان از خشم ملت ايران و هراسي در دل بعثيون است فضاي پايگاه را پر مي کند و دو پرنده در دل آسمان جاي مي گيرند . جنگنده ها با کم کردن ارتفاع از جنوب خرمشهر و سمت چپ فاو وارد خاک عراق مي شوند و سمت بصره را در پيش مي گيرند ولي در طول مسير هيچ نيروي مشاهده نمي شود . جنگنده ها با رسيدن به بصره با گردش به سمت راست به سمت مرزهاي ايران گردش مي کنند. در همين اثنا غفور متوجه يک نخلستان در نزديکي بصره مي شود که تعدادي پدافند در ميان آن استتار شده است. با دقت بيشتر خلبانان متوجه حدود 40 فروند تانک مي شوند که کاملا استتار شده و لوله هاي آن طوري استتار شده که به نظر دودکش خانه روستايي به نظر مي رسد. هواپيماي شماره يک جناب سفيدمو روي راديو اعلام مي کند که شما از من فاصله بگيرد اول من بمباران مي کنم سپس شما حمله ور شويد . شماره يک بمب هاي خود را روي هدف رها مي کند . اينک نوبت غفور است که تيرهاي خشم ملت ايران را بر سر دشمن فرود آرد. سرهنگ با شيرجه برروي هدف با دقت فراوان بمب هايش را رها مي کند. دود غليظ ناشي از سوختن تانک ها دشمن فضا را پر کرده بود . ناگهان هواپيما تکان شديدي مي خورد و ثانيه هايي بعد با يک تکان شديد ديگر به بالا پرتاب مي شود. خلبان کابين عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست مي شود که عقربه آن به صفر مي رسد و موتور سمت راست از کار مي افتد . چراغ هاي قرمز چشمک زن همراه با بوق هاي ممتد نشان از وضعيت وخيم جنگنده مي داد. غفور همچنان ساکت و مصمم به سمت مرز پرواز مي کرد. او مصمم بود به هر شکل ممکن از مرز عبور نمايد. بعد از گذشتن جنگنده از بهمنشير وارد مرزهاي ايران مي شوند که غفور روي راديو اعلام مي کند که هواپيمايش مورد اصابت موشک قرار گرفته و يکي از موتورها از کار افتاده ، هيدروليک هواپيما هم ديگر جواب نمي دهد ، با اين شرايط به پايگاه نمي رسيم و بايد هواپيما را ترک کنيم .
سرهنگ از هواپيما بيرون پريد ولي چترش ...
سرعت هواپيما زياد و ارتفاع آن کم بود. در اين شرايط امکان اجکت وجود نداشت. سرهنگ جدي با خلبان کابين عقب صحبت مي کند که آماده باش ارتفاع مي گيريم و سپس بيرون مي پريم . غفور هواپيما را به ارتفاع 3000 پايي مي رساند اکنون 50 کيلومتر از مرز فاصله دارند . ناگهان هواپيما از کنترل غفور خارج مي شود و شروع به کم کردن ارتفاع مي نمايد . سرهنگ به خلبان کابين عقب مي گويد آماده اجکت باش و سپس ضامن را مي کشد و هر دو خلبان در حدود کيلومتر 7 جاده ماهشهر – آبادان از هواپيما خارج مي شوند .
ستوان خلجي به سلامت به زمين مي رسد ولي از ناحيه گردن و دست زخمي مي شود و به دنبال غفور مي گردد. از دور دودي را مشاهده مي کند که نمايانگر محل سقوط هواپيماست. کمي که جلوتر مي رود چتر سرهنگ غفور جدي را مي بيند . بدن ستوان يخ مي زند. چند متر آن طرف تر غفور را مي بيند . واي خداي من صندليش جدا نشده است و کمربندهايش هنوز بسته است .
غفور پر کشيده است در نگاه اول خلجي فکر مي کنم غفور بي هوش شده . صدايش مي زند غفور غفور ! همزمان با دست به صورت غفور مي زند. نبضش را مي گيرد ولي قلب غفور از تپيدن ايستاده است. غفور نفس نمي کشد . ستوان ناگهان متوجه سينه غفور مي شود که بالا آمده مچ پايش هم در اثر برخورد با زمين شکسته است . بي اختيار به زمين مي افتد غفور بال کشيده بود و پرواز ديگري را آغاز نموده بود . منطقه خيلي ناامن بود و ستوان بايد منطقه را ترک مي کرد ولي با پيکر غفور بايد چه کار مي کرد. نمي توانست او را همان جا رها کند . در همين افکار بود که متوجه دو ماشين جيپ شده که به طرف آنها مي آمدند پيش خود تصور نمود که شايد عراقي باشند کلت کمري را برداشت تا با آنها مبارزه کند ولي هيچ پناه گاهي وجود نداشت او داخل يک بيابان مسطح سقوط کرده بود .
ماشين ها در 500 متري خلجي ايستادند و نفراتي از آن پياده شدند و اسلحه هاي شان را به طرف او گرفتند . کمي جلوتر رفت که يکي از آنها به فارسي گفت جلو نيا ! خوشحال از اين که آنها ايراني هستند فرياد زد من هم ايراني هستم و به طرف آنها دويد که ناگهان يکي از آنها تير هوايي شليک کرد و گفت : بخواب روي زمين . ستوان کارت خود را از جيبش بيرون آورد و گفت من خلبان ايراني هستم دوستم هم شهيد شده است نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشيدند و همگي کنار غفور نشستند و فاتحه اي براي او تلاوت کردند . پيکر غفور را به پايگاه ششم منتقل شد و آنجا بود که وصيت آن شهيد بزرگوار خوانده شد که در قسمتي از آن نوشته شده بود :
" دوست دارم کفنم پرچم ايران باشد "
انتقال پيکر شهيد به زادگاهش
پيکر پاک شهيد سرهنگ خلبان غفور جدي از بوشهر به تهران منتقل و از آنجا با يک فروند هواپيماي سي 130 به تبريز منتقل شد . مردم انقلابي و شهيد پرور اردبيل با شنيدن خبر شهادت غفور پاي پياده عازم تبريز شده بودند و نيمي از جاده 150 کيلومتري را پياده طي کرده بودند تا اين که جنازه شهيد به وسيله آمبولانس به آنها رسيد . پيکر شهيد به اردبيل رسيد و خانواده خواستند آخرين وداع را با او انجام دهند. شدت ضربه باعث شکستگي دنده ها ، پارگي اعضاي بدن و خون ريزي داخلي شده بود ولي بجز خون مردگي پهلو و خون لخته شده اي که از کنار لب غفور جاري شده بود هيچ چيز ديگر مشاهده نمي شد. انگار که غفور خواب بود بدنش کاملا سالم و تبسمي بر لب داشت . گويي اگر صدايش مي زدي از خواب بيدار مي شد .
امام جمعه اردبيل با آن که مي دانست از نظر شرعي نياز به غسل شهيد نيست شخصا اين شهيد بزرگوار را غسل نمود و بر پيکرش نماز خواند . حال نوبت مردم اردبيل بود تا فرزند برومندشان را تا آرامگاه ابدي اش همراهي نمايند . غفور از مريدان امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) بود شايد بخاطر همين مراسم تشييع پيکر ايشان مقارن شده بود با عزاداري سالار شهيدان امام حسين (ع) . پدر بزرگوار در مراسم تشييع فرزندش با روحيه اي خوب شرکت کرد و در ميان مردم لب سخن گوشود و گفت :
- امانتي بود دست ما که خداوند آن را پس گرفت .
تجليل حضرا امام خميني (ره)از مقام شهيد غفور جدي
مراسم تشييع با حضور مردم اردبيل با شکوه خاصي برگزار شد و آنها از فرزندشان به اين شکل قدرداني نمودند. به همين مناسبت هم در شهر يک هفته عزاي عمومي اعلام شد و يکي از خيابان هاي اصلي شهر به نام اين شهيد بزرگوار نامگذاري گرديد .
پس از شهادت غفور، از سوي فرمانده وقت نيروي هوايي شهيد سرتيپ خلبان جواد فکوري از خانواده ايشان دعوت گرديد تا در مراسمي که براي بزرگداشت اين شهيد عزيز در تهران برگزار شد شرکت نمايند .
چندي بعد حضرت امام خميني (ره) رهبر کبير انقلاب اسلامي و شهيد بزرگوار سرتيپ ستاد ولي الله فلاحي جانشين وقت ستاد مشترک ارتش جمهوري اسلامي ايران، به خط خود و در لوح هاي جداگانه اي شهادت اين شهيد بزرگوار را به خانواده اش تسليت گفتند .
روحش شاد و يادش گرامي باد
منبع : سايت ساجد
No comments:
Post a Comment