از امپراطوري آشور تا دولت مسيحي
حسين فيضالهي وحيد
(داراي دكتراي افتخاري)
در حدود 5500 سال پيش از ميلاد قومي از اتراك بنام سومر در جنوب بينالنهرين رحل اقامت افكنده و بعد با تشكيل دولت – شهرهاي مختلف در اطراف خليج سومر (فارس بعدي) اولين پايههاي تمدن بشري را بنا نهادند.
بعد از قرنها حكومت در اطراف خليج سومر، دولت آنها فرو پاشيد و اقوامي چند از جمله اكديان، بابليان، عيلاميان، كلدانيان ، آشوريان ميراث خوار تمدن آنان گرديد.
در حدود 1831 قبل از ميلاد قومي كه در سمت غربي دجله در نزديكي موصل امروزي زندگي ميكرد و خدايي بنام «آشور» را پرستش ميكردند توانستند در مساحتي به وسعت 160 كيلومتر در 80 كيلومتر كشور كوچكي به مساحت 12800 كيلومتر مربع بنام آشور تشكيل داده و خود را نيز آشور بنامند.
كمكم اين دولت سوپر ريز و كوچك در فراز و نشيب زندگي خود، منطقه بينالنهرين را تسخير كرده و در سال 630 قبل از ميلاد به اوج كشورگشايي خود دست يافته و از مصر تا اكباتان (همدان) و از نزديكيهاي درياي سياه تا خليج سومر را با كشت و كشتار وحشتناك تصاحب كرد.
آنها با وحشيانه ترين شيوهها، شهرها و دهات و كشورها را نابود كرده از روي نقشه حذف و به اين نيز اكتفا نكرده و با افتخار و غرور خاص اين وحشيگريهاي خود را در كتيبههاي مختلف حك كردند.
آشور بانيپال – يكي از پادشاهان وحشي آشور – بعد از نابودي كشور عيلام در كتيبهاش با افتخار نوشت:
«برج معبد شوش را ... ويران ساختم...عبادتگاههاي عيلام را به كلي ويران ساختم. خدايان و الهههاي آن را بر باد دادم... گورهاي شاهان نخستين و پسين آنها را كه از آشور نميهراسيدند ... ويران ساختم... آنها را در معرض آفتاب قرار دادم. استخوانهايشان را به آشور بردم... ايالت عيلام را نابود كردم. بر روي آنها ... نمك پراكندم در ظرف يك ماه عيلام را تا دورترين مرزهايش تخريب كردم»(1)
دوران امپراطوري آشور دوران خوف و وحشت، هراس، ترس و وحشيگري در خاورميانه بود. «آشور نصير پال» - يكي ديگر از پادشاهان آشور- در مورد كشتن و سوزاندن و پوست كندن مردم با غرور خاص مينويسد :
«شهر را تسخير كردم... 300 [سيصد] اسير را در آتش سوزاندم، در ميان آنها حتي يك نفر را زنده نگذاشتم... از اجسادشان پشتهها ساختم. مردان جوان و دوشيزگانشان را در آتش سوزاندم. هولاي [فرمانرواي شهر] را پوست كندم و پوستش را بر فراز ديوار شهر پهن كردم...[و] شهر را ويران ساختم»(2)
يكي ديگر از پادشاهان آشور در كتيبه خود، با افتخار به قطع دستها و بريدن گوشها و بينيها و انگشتان و در آوردن چشمها و از مناره ساختن كلهها و سر بريدنها چنين ياد ميكند:
«بسياري [از شكست خوردگان] را زنده به اسارت گرفتم. دستها و انگشتان برخي از آنها را قطع كردم، بيني، گوش و انگشتان برخي از آنها را بريدم و چشمهاي بسياري از آنها را درآوردم. از بدنها ستوني بنا كردم و از سرها ستوني ديگر و سرهاي آنها را در اطراف شهر به تيركها آويختم. مردان جوان و دوشيزگان را در آتش سوزاندم، شهر را ويران و نابود كردم و آن را به آتش كشيدم و سوزاندم»(3)
كتيبهها و وقايعنامهها پر از وحشيگريهاي آشوريان است. آنها به دبيران، سربريده تحويل داده و جهت گرفتن مزد خود به دفاتر اداري مراجعه ميكردند. آشوريان از هر سرزميني ميگذشتند به دنبال خود سيل خون راه ميانداختند و در اين ميان چون آذربايجان همسايه ديوار به ديوار آشور محسوب ميشد بيش از هر كشور ديگري مورد تهاجم وحشيان آشوري قرار ميگرفت و بيشترين صدمه را از اين خونخواران وحشي ميديد. آشوريان به كوچكترين بهانهاي به سرزمين آذربايجان تاخته و مردم بيدفاع را قتل عام كرده و از كلهها منارهها ميساختند.
عاقبت اقوام ترك آذربايجان در تحت رهبري قوم تازه نفس تركان ماد در آذربايجان متحد شده و دست به تشكيل حكومتي تحت رهبري ديااكو زدند. ارتش آذربايجان در زمان هووخشتره به مرحلهاي از تكامل جنگي رسيد كه آماده حمله به آشور گرديد. ارتش آذربايجان در آنزمان داراي لباس سرخ و سپر سرخ و پرچم سرخ بود و به اصطلاح «ارتش سرخ» يا «سرخ جامگان» بودند.همان رنگي كه بعدها «حرم دينان ترك آذربايجان» در زمان بابك دوباره به تن كرده و در زمان صفويان به «سرخ كلاهان» يا قزلباشان تبديل گرديد.
ارتش «سرخ جامگان آذربايجان» در سال 615 قبل از ميلاد در تحت رهبري قهرمان و پادشاه دلير خود هووخشتره حملات انتقامي خود را به آشور آغاز كرده و تا 96 كيلومتري شرق شهر آشور پيشروي كردند و عاقبت در يك حمله نهايي پايتخت بزرگترين كشور آنروزي را فتح كرده و جزايي را كه لايق آشوريان بود به آنها دادند : آشور از صحنه تاريخ حذف گرديد.
در يك گاهنامه بابلي در مورد حمله ارتش آذربايجان به آشوريان آمده است : [پادشاه ماد] از دجله هجوم آورد و در برابر آشور موضع گرفت سپس به شهر حمله كرد و آن را به تصرف درآورد. او شهر را ويران و شكست سختي را به مردم و نجبا تحميل كرد»(4)
با توجه به اينكه سقوط آشور در جهان باستان از بزرگترين وقايع روز و مثل شكست آمريكا در ويتنام و شكست شوروي در افغانستان محسوب ميگرديد لذا جريان سقوط اين امپراطوري وارد وقايع كتاب مقدس نيز گرديد. در كتاب مقدس شرح جانداري از ويراني نينوا- پايتخت آشور – به دست تركان آذربايجان ثبت گرديده است. «ناحوم نبي» در مورد حمله تركان آذربايجان به آشور در خطاب به آشور مينويسد :
«سپاهيان دشمن تو را محاصره كردهاند ... سپرهاي سرخ دشمن برق ميزنند لباسهاي سرخ رنگ آنها را ببين! ارابههاي درخشان آنها را بنگر كه در كنار هم به وسيله اسبها به پيش حركت ميكنند... دشمن به داخل شهر رخنه كرده است.كاخ سلطنتي را وحشت فرا گرفته است! ملكه نينوا را برهنه به كوچهها آوردهاند. او را اسير كردهاند و نديمههايش گريان به دنبال او ميروند... شهر نينوا خراب و متروك شده است دلها از ترس آب شدهاند زانوها ميلرزند رمقي در مردم نمانده و رنگ صورتها پريده است»(5)
«سرخ جامگان آذربايجان» امپراطوري عظيم و مخوف آشور را نابود كرده، سرزمينهاي مردم خاورميانه را از لوث وجود آنها پاك كردند. «سرخ جامگان آذربايجان» آشوريها را به قعر جهنم فرستادند تا مدتي در آنجا جوابگوي اعمال كثيف خود باشند. «يهوه» (خداي يهود) به «حزقيال نبي» در مورد سرنوشت آشوريان در آن جهان به پيغمبر خود ميفرمايد : آشور آن جاست [در اعماق جهنم] و همه همراهانش ... «همه آنها به قتل رسيدند، با شمشير از پا درآمدند... [همانها] كه در سرزمين زندگان وحشت پراكندند» (6)
مالك دوزخ، آشوريان - يا به تلفظ عامه مردم آذربايجان «آسوريان» - را در قعر جهنم نگه داشته بود تا پاسخگوي دست بريدنها و شكم دريدنها و گوش و بيني بريدنها و دوشيزه سوزانيدنها باشند آنها به مدت 2529 سال در حبس الهي محبوس بودند كه با شروع جنگ جهاني اول در سال 1914 نفرين شدگان الهي بار ديگر از جهنم رها گرديدند تا شايد با اعمال خير و نيك جبران مافات كنند ولي آنها دوباره كارهايي انجام دادند كه شايد تا ابد اين بار در قعر جهنم باقي بمانند.
آنها اگر در موقع «ورود» به جهنم خدايي بنام «آشور» را ميپرسيدند در «خروج» از جهنم در تحت نام حضرت مسيح سنگرگرفته و خود را «مسيحي نستوري» به رهبري ايل «جلو» معرفي كردند. آنها در آذربايجانميخواستند كشور«آشورستان» را از كشورهاي مسيحي درست در قلب كشوري مسلمان. رهبر آنها در اين جنگهاي جانمانسوز كشيشي نستوري بنام «مارشيمون» بود كه با فريب روسها از حوالي استان حكاري كشور عثماني به آذربايجان آمده و با پول آمريكا و اسلحه روسها و با پشتيباني فرانسويها و هدايت و راهنمايي انگليسيها و تحت فرماندهي افسران صرب با قواي مركب از ارامنه و كلداني و گرجي مي خواستند مابين درياچههاي اروميه – وان- گؤيچه «جمهوري مسيحي آشورستان» را تشكيل دهند. بدين ترتيب شهرهاي آذربايجان غربي مثل خوي، سلماس و اروميه و دهات آنها يكي پس از ديگري مورد هجوم ارتش هشتاد هزار نفري آسوريان قرار گرفته و افسران آسوري با آتش توپها و مسلسلها و تفنگهاي تحويل گرفته شده از فرانسويان و روسيان و انگليسان به جان شهرهاي آذربايجان غربي افتادند. در اين موقع در استان آذربايجان غربي و بويژه در مركز آن يعني اروميه دولت براي سربازان خود اسلحهاي نداشتند و ارتش نه تنها داراي نيروي نظامي نبود بلكه فاقد مهمات و اسلحه جنگي براي دفاع از خود بود تا چه برسد به دفاع از مردم. چنانچه مقامات دولتي اروميه براي گرفتن اسلحه از دولت ايران دست به دامن كنسول فرانسه و روس ميشدند تا دولت ايران اسلحه در اختيار مسئولين قرار دهند. «منسنيور سوفتاك» در اين مورد مينويسد كه «شهابالدوله از من خواسته است براي گرفتن اسلحه از دولت ايران براي اروميه متوسل شوم اسلحه خانه اين شهر كاملا خالي است» (7)
در اين موقع كه ارتش اروميه فاقد اسلحه و مهمات بود به تحريك ژنرال چرناز ويوف روسي در ماه مه 1915 مارشيمون رهبر آسوريان از ايل جلو به نفع روسيه وارد جنگ با عثماني شد و چون در مقابل قواي عثماني قادر به مقاومت نبود از حكاري به آذربايجان غربي وارد و در دشت سلماس اتراق كرده و از آنجا شروع به حمله به شهرها و دهات آذربايجان كردند ولي در برخورد با كردان ايل شكاك به رهبري اسماعيل آقا سيميتقو متحمل تلفات شده و چون خوي را نيز نتوانستند بگيرند آنجا را دور زده به اروميه رفته و دوبار بازار اروميه را آتش زدند و از هر جنايتي دريغ نكردند. آنها تا آنجا پستي و دنائت از خود بروز دادند كه سر كودكان آذربايجاني را بريده و در كوچهها با سر بريده فوتبال بازي كردند.
«فتحالدين فتاحي» كه سفرنامه جد پدري خود ميرزا فتاح خان گرمرودي سرابي را با نام «سفرنامه ممسني» منتشر كرده در حواشي اين سفرنامه به مناسبتي در مورد حمله جلوها در خاطرات دوران كودكي خود را مي نويسد :
«آسوريان و متحدين آنها ارامنه و كلدانيها «چيزي نزديك به هشتاد هزار نفر و بلكه بيشتر مردان و جوانان سلحشور، جنگجو، بيباك و بيرحم و خون آشام داشتند. [آنها] در تحت سرپرستي و فرماندهي مارشيمون... به جنبش درآمده به شهرها و قريهها و آبادانيهاي آذربايجان ريختند. هردم، مردم بيگناه، بيدفاع، مسالمتجو و بيآزار را قتل عام كردند، بلكه با كلههاي نوزادان انساني در كوچههاي اروميه تيلهبازي نمودند، خانهها و آباديها را آتش زدند ، مسجدها را ويران ساختند» (8)
بنظر ميرسد اگر كشور «جمهوري مسيحي آشورستان» در آذربايجان غربي تشكيل شده بود سردمداران بيرحم و خونخوار آنها مثل اسلاف خود در مورد اين قتل عامها نيز كتيبهها نوشته و «بازي فوتبال با سر بريده كودكان آذربايجاني» را نيز در آن كتيبهها حك ميكردند تا از اسلاف خود در خونريزي و كشت و كشتار عقب نمانده باشند.
مرحوم «فتحالدين فتاحي» در مورد انعكاس جنايات خونخواران آسوري و ارمني و كلداني در ساير شهرهاي آذربايجان مينويسد :
«خوب به خاطر دارم، هول و وحشت سرتاسر آذربايجان از جمله شهر دلاور و قهرمان تبريز را هم فرا گرفته بود. آذربايجانيها آسوريها و جنگآوران خون آشام مارشيمون را جلو ميگفتند و از كلمه جلو چيزي شبيه وبا، طاعون، سيل، زلزله، آتش فشان، بلكه مهيبتر و وحشتانگيزتر از آن ... در ذهن زن و مرد آذربايجان مجسم ميشد»(9)
مرحوم «فتحالدين فتاحي» در ادامه مي نويسد : «مردم آذربايجان، علما و سادات، تجار و اعيان و اشراف كه از تهران و دولت مركزي مايوس و نااميد بودند از خليفه عثماني و فرماندهي قشون ترك كمك،الامان و الغياث خواستند. سرتيپ علي احسان پاشا مامور شد با پانزده هزار نفر سرباز زبده به كمك زنها و اطفال مسلمان آذربايجان بيايد و در عين حال قسمتي از جبهه شرقي اردوهاي عثماني را از افتادن بدست روس و انگليس و گول خوردههاي آنان ارمنيها و آسورها محفوظ بدارد. نفرات علي احسان پاشا از تخته سنگها و تيغههاي كوههاي سربه فلك كشيده با دست و ناخن بالا آمدند . آذوقه كافي نتوانستند بردارند، مقداري گندم بو داده [(قوورقا)] هر سربازي به جيب ريخته بود. تعدادي از آنها در كوهها پرت شده و يا از خستگي و گرسنگي مردند جمعي نزديك به دههزار نفر ، بيست روز زودتر از آنچه كه روسها و مارشيمون تصور ميكردند به تبريز رسيدند و من با چشم خود در كوچههاي تبريز ديدم كه سربازان دلير و باايمان علي احسان پاشا كفشي در پاي نداشتند، سنگهاي تيز و تيغههاي برنده كوهها كفشها را دريده از بين برده بود. از پاهاي برهنه آنان خون ميچكيد. لباس تنشان همه پاره پاره شده، دست و بازو و چهره و صورت اغلب مجروح بود و رنگ به چهره نداشتند. لبها و گونهها از خستگي، تشنه كامي و گرسنگي پژمرده گرديده ولي چشمها پر از نور ايمان و قلبها ، دلها مالامال از شجاعت و اميد بود. تبريز غرق در شادي شده و به سينههاي افسرده و مايوس مردم مژده زندگاني بازآمده همه از زن و مرد به كوچهها ريختند و سربازان علي احسان پاشا اين فرشتههاي نجات را چون جان شيرين در آغوش گرفتند. آنها از جوان و مرد، سربازان علي احسان پاشا، همه با شرف و عفيف بودند. طفلها، بچهها، كودكها، دخترها، زنها، جوانها و مردهاي تبريز... آنها را غرق بوسه و اشك شوق ساختند و آنان از شرم و عفاف از سويي ، و از خستگي و گرسنگي از سوي ديگر ديده بر زمين دوخته بودند.
فردا صبح خورشيد ندرخشيده آفتاب نتابيده علي احسان پاشا و نفرات سلحشور او هنوز از خستگي راه نيارميده بلافاصله بعد از اداي فريضه صبح از تبريز رفته بودند. علي احسان پاشا با نفرات اندك و خسته خود يك شب نياسوده رفت و در دشتهاي نزديك خوي بطور ناگهاني و در لحظاتي كه هرگز انتظار نميرفت و تصور نميشد به مارشيمون، عده و كوچ ايلغار واردوي او برخورد و به معني واقعي و كامل كلمه آنها را معدوم كرد.
افسانه ريايي و مصنوعي دولت آسوري و ارمني و كلداني در مساحاتي از سرزمينهاي ايراني خوي، سلماس، اروميه، مياندوآب، مراغه و غيره و غيره و خاكهاي عثماني قارص، وان، اردهان غيره و غيره در بايگاني راكد تاريخ دفن شد و پرونده خونين پرماجرا و اندوه آوري كه ساخته و پرداخته دسايس انگليس و آرزوهاي خام جهانگيري روسيه تزاري بود براي ابد مختومه گرديد» (10)
بدين ترتيب هم اولين امپراطوري آشور و هم آخرين دولت آشورستان هر دو بدست تركان آذربايجان درهم كوبيده شد . تركان آنها را دوباره به قعر جهنم فرستادند اما اين بار چندان نابود كردند كه خروج از جهنم برايشان امكانناپذير شده است.
اما آخر و عاقبت نهايي آسوريها، ارامنه، كلدانيها و سساير متحدين آنها در تشكيل «جمهوري مسيحي آشورستان» تا آنجا كه به دوستان انگليسي آنها مربوط است قابل تعمق ميباشند چون بانيان دولت آشورستان در هيچ كجاي جهان آبرو و حيثيتي براي خود نگذاشته بودند لذا بعد از تسخير بغداد توسط قواي انگليسيها از آذربايجان بسوي بغداد فرار كردند. آنها در اين فرار به معني واقعي كلمه در حالت «گلههاي انساني» بودند. هيچ چيزي براي خوراك و پوشاك و دوا و درمان نداشتند و چون از محل سكونت ملسمانان مي گذشتند كه روزي آرزوي قتل عام آنها را داشتند لذا كمتر مورد اعتنا قرار ميگرفتند آنها وقتي بعد از تلفات بسيار وارد بغداد شدند تعداد زيادي از آنها از زن و مرد و پير و جوان و بزرگ و كوچك و سالم و مريض از سر ناچاري روي به «گدايي» آوردند و از صدقه سر انگليس آنها حرفه «گدايي» پيشه كردند.
چون اين مسئله «خفتآور» بود و پرستيژ انگليسها را در مقابل ساير اقوام كه به آنها نيز قولهايي داده بودند پائين ميآورد و نشان ميداد كه انگليسها پاي بند قرار و مدارها خود نيستند و دوستانشان را بعد از به كشتن دادن به «گدايي» مياندازند لذا بنابه دستور محرمانه فرمانده ارتش انگليس «پيرمردها، پيرزنها، مجروحين و بيماران، حتي اطفال شيرخوار را براي اينكه دست و پا را ميگرفتند و آذوقه و غذا و لباس ميخواستند و اينهم مقرون به صرفه و صلاح و مصالح جنگي نبود شبها به دجله و شط انداخته از بين بردند و مردان سالم را به بيگاري و كارهاي دشوار گرفتند»(11)
افسران و سربازان ارتش «جمهوري مسيحي آشورستان» مركب از ارمنيها ، كلداني، آسوريها و گرجيها كه در زمان قدرت و حمله به دهات آذربايجان گاه – گاهي دست به ناموس دختران معصوم و بيدفاع آذربايجاني دراز ميكردند تاوان عجيبي پس دادند. چه دوستان انگليسي آنها بعد از كشتن و غرق كردن پيرمردان و پيرزنان و اطفال و مريضها در رود دجله و به بيگاري فرستادن مردان و جوانان سالم آنها «دخترهاي دوشيزه و زنهاي زيبا و محترم [آنها]را به سربازخانه تقسيم كردند.»(12) و آنچه را كه تركان آذربايجاني و عثماني از روي شرم و انصاف بر سر دشمن شكست خورده خود نياورده بودند دوستان مسيحي آنها بر سر ناموس آنها آوردند و زنان و دختران آنها را ميان سربازان عزب مزدور هندي و عرب و كرد تقسيم كردند.
البته چون آذربايجانيان مثل آشوريان اهل كتيبهنويسي در كوه و صخرهها نيستند لذا اين اعمال و افعال دوستان انگليسي آشوريها را در سينه كوهها و صخرهها نكندند تا حداقل آبروي آشوريهاي آلت دست و فعل انگليس قرار گرفته از بين نرفته و تا حدودي محفوظ باقي بماند.
البته اگر بعدا معلوم نشود كه انگليسيها آن تصاوير را در سينه كوه و صخره نكنده باشند!!
پاورقي :
1
- اسناد باستاني آشور و بابل نوشته دانيل دي لوكنيل به نقل از امپراطوري آشور، دان ناردو ترجمه مهدي حقيقتخواه، انتشارات ققنوس، چاپ سوم زمستان 1383، تهران، ص 79
2- Quted in luckenbillT Ancient records of assyria and babulonia,vol.1.p.146
3- Annals of assurnasirpal, quoted in daniel d.lukenbill, ed, ancient records of assyria and babulonia 2 vols chicago : university of chicago press ,1926 .reprint : newyork : greenwood press, 1968,vol.1.p.147
به نقل از امپراطوري آشور، ص 12
4- Quoted in luckenbill,ancient records of assyria and babylonia, vol.2,pp 418 – 19 همانجا ص 103
5- Nahum,in bible , 2: 1-10 همانجا، ص 105
6-
7- ايران و جنگ جهاني اول (مجموعه مقالات سمينار) به كوشش : صفا اخوان، چاپ اول، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران، 1380، ص 424 مقاله جنگ جهاني اول در غرب درياچه اروميه نوشته فلورانس البيه از دانشگاه سوربن پاريس.
8- سفرنامه ممسني، ميرزا فتاح خان گرمرودي، بسعي و كوشش فتحالدين فتاحي، انتشارات مستوفي با مقدمه استاد جواد صفينژادف تهران، ص 189
9- همانجا، همان صفحه
10- سفرنامه محسني،صص 192-189
11- همانجا، ص 196
12- همانجا، همان صفحه
No comments:
Post a Comment