Thursday, May 6, 2010

قشقایی

قشقایی

کلمه قشقایی از دو جزء قش و قایی تشکیل شده است جزء اول نام شهری بوده در ترکستان قدیم(ازبکستان کنونی)که امروزه شهر سبز نامیده میشود.جزءدوم نام نام یکی از 24 قبیله ترکان اوغوز میباشد قبیله قایی پس از مهاجرت به سوی قفقاز و قبچاق و اقامت طولانی در آنجا چند قسمت میشود عده‌ای راهی ترکیه شده و امپراطوری عثمانی را تشکیل میدهند و عده‌ای راهی فارس ودامنه‌های زاگرس میشوند و ایل قشقایی را بنیان میگذارند.جالب اینجاست سرزمین قوم قشقایی نیز به نام قشقا است . قشقه دریا نام رودی و ایالتی در ازبکستان است پس قشقاییها از قبیله قایی از ترکان ساکن شهر قش (شهر سبز کنونی)وسرزمین قشقه دریا آمده اند

. ايلی است ساكن فارس كه به زبان تركی تكلم می‌كنند. اصل آنان از قبیله قایی شهر قش در ایالت قشقادریاست که بسوی قبچاق وقفقاز مهاجرت کرده وپس از اقامت طولانی در آنجا رهسپار فارس وایران شده اند .[۱]

قشقايی

قشقايی یکی از ایلات بزرگ ترک ایران است و ازایلهای بزرگ ایران از لحاظ جمعیت به شمار می‌رود. زبان قشقايیها ترکی قشقائی است که بسیار شبیه ترکی آذربایجانی است. قشقايی‌ها شیعه جعفری هستند و به آداب و رسوم خود علاقه‌مندند. مرکز اصلی این ایل استان فارس است.اما به دلیل وسعت اراضی وقلمرو در دیگر استان ها نیز ساکن می‌باشند از جمله:کهکیلویه وبویراحمد(گچساران و یاسوج)وچهارمحال وبختیاری(بروجن،سامان،هوره)وبوشهر و خوزستان(هفتکل و ساير نواحي)واصفهان(سمیرم,شهرضا,دهاقان وفريدن). قشقايی‌ها در دوره‌های مختلف به‌تدریج به این سرزمین کوچیده و در آن ساکن شده‌اند. عشایر ترک‌زبان در سراسر ایران پراکنده‌اند. استقرار ایلات ترک در مناطق گوناگون ایران در دوران سلجوقیان، مغولان، تیموریان و صفویه شدت یافته‌است. جمعیت ایل قشقائی نزدیک به ۱٫۵۰۰٫۰۰۰ یک میلیون و پانصدهزارنفر است.[نیازمند منبع]

طایفه‌های ایل قشقايی

شهر سامان و دهستان هوره جزء ايل قشقايي نيستند هيچيك از مشخصات ايل قشقايي در اين مكان‌ها قابل رويت نيستند

کوچ قشقایی‌ها

قشقائی‌ها سه تا چهار ماه از سال را کوچ می‌کنند و بقیه سال را در ییلاق و قشلاق می‌گذرانند. و به همین جهت به آنها می‌گویند. عده از قشقايی‌ها نیز ده‌نشین شده، به کشاورزی و باغداری مشغولند و در دهات برای خود خانه ساخته‌اند. این دسته را می‌نامند. قشقايی‌های بیشتر به دامپروری و گله داری می‌پردازند؛ به همین جهت برای رسیدن به چراگاه پیوسته کوچ می‌کنند. قشقايی‌های بجز دامداری، در ییلاق و قشلاق به کشت و زرع نیز می‌پردازند. این ایل در ییلاق با بختیاریها و در قشلاق با ایلهای بویر احمدی، خمسه، ممسنی مجاورند.

قشقايی‌ها دائماً میان سرزمینهای سردسیر (ییلاق) سمیرم شش ناحیه، دامنه کوه دنا، سرحد چهاردانگه، کام فیروز، کاکان و پیرامون شهرهای آباده، شهرضا، اردکان، کوه مرّهَ تا سرزمینهای گرمسیر (قشلاق) کرانه‌های خلیج فارس و پیرامون بهبهان، ماهور میلاتی، کازرون، فراش بند، قیر، کازرین، خنج، افزر، خشت، فیروزآباد، خواجه‌ای، دشتی و دشتستان برای رفتن به ییلاق و قشلاق کوچ می‌كنند و چنانکه یاد شد، معمولاً چادرنشینند.

چادر

نام مسکن عشایر آلاچیق است که از دو بخش تشکیل می‌شود: بخش بالایی چادر (سقف آن) سیاه‌چادر نام دارد و از موی بز بافته می‌شود. بخش دیگر دیواره جانبی است که چیق (یا چیت) نام دارد و از ترکیب نی و موی بز ساخته می‌شود[۲].

چادرهای ایلی را که «بوهون» خوانده می‌شود، از موی بز و به رنگ سیاه می‌بافند. این چادرها به شکل مستطیل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتفهای اطراف چادر، تیرکها، چند قطعه«کمَّج» یا«کمجِّه»، بندها، میخ‌های بلند چوبی، میخ‌های کوچک چوبی که به نام «شیش» خوانده می‌شود و لفاف یا «چیق» یا«نی چی» اطراف چادر تشکیل شده‌است. لتفها از جنس سقف و به رنگ سیاه بافته می‌شوند. پهنای لتف یک متر و درازای آن نامعین است و گاهی تا ده متر می‌رسد. لتفها با میخهای کوچک چوبی «شیش» به سقف متصل می‌گردند. تیرکها و کمج‌ها نگهدارنده سقف چادرند. سر تیرکها در زیر سقف، در سوراخ کمج‌ها قرار می‌گیرد. شکل چادر در تابستان و زمستان فرق می‌کند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر چادر قرار می‌گیرند و سقف را به شکل مخروط درمی‌آورند تا هنگام ریزش باران، آب از لبه سقف و به زمین بریزد. پیرامون چادر نیز جوی کوچکی حفر می‌کنند که آب باران در آن جاری می‌شود ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف چادر قرار می‌دهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشی که اسباب خانه و رختخوابها قرار می‌گیرد دیوار دارد. در زمستان و پایان پائیز سه طرف چادرها با لتف پوشیده می‌شود و تنها راه ورود و خروج، یک ضلع پهنای چادر است. «نی چی» یا «چیق» حصیری است از نی که از درون، دورادور بخش پایین چادر گذاشته شود تا چادر، از دید خارج، باران و سرما محفوظ بماند. باید دانست که بیشتر لوازم زندگی و خواربار و رختخواب و پوشاک و وسایل دیگر را در جوال‌ها و خورجین‌ها و خوابگاهها یا چمدانها می‌گذارند و آنها را در امتداد درازای چادر منظم و مرتب روی هم می‌چینند و گاهی یک جاجیم بزرگ منگوله دار و زیبا بر روی سراسر آنها می‌کشند.

بجز چادرهای سیاه که چادر رسمی ایلی است، چادرهای برزنتی سفید یا اخرائی رنگ دو پوششه آفتاب گردان یا مخروطی برای پذیرائی مهمانها و برای استفاده در جشنها و عروسیها نیز وجود دارد. در جشنها دامن این چادرها را بالا می‌زنند تا تماشاچیان صحنه را بهتر ببینند. گاهی در درون این چادرها شستشو می‌کنند. چادرهای دو پوششه را در اصفهان می‌سازند. بجز این چادر، یک نوع چادر کوچک مستطیلی شکل از کرباس سفید رنگ نیز دارند که ویژه آبریزگاه است. چادر آبریزگاه به‌وسیله تجیری از میان به دو بخش مجزا تقسیم می‌شود و در قسمت وسط آن چاله کوچکی کنده‌اند.

به تازگی برخی از خانه‌ها برای آرامش بیشتر در ییلاق و قشلاق خانه‌های سنگی یا آجری ساخته‌اند.

پوشاک

پوشاک زنان قشقايی بسیار زیبا و جالب توجهست و عبارت است از: چهار یا پنج دامن چین‌دار است که تنبان با زیر جامه نامیده می‌شود. تنبان‌ها را روی هم می‌پوشند و هر کدام آنها از ۱۲ تا ۱۴ پارچه ساخته می‌شود. تنبان‌های زیری از پارچه‌های ارزان مانند چیت گلدار و دامنهای رویی از پارچه‌های بهتر مانند مخمل یا زری و تور است و در پائین حاشیه یا تزئین دارد. پیراهن زنان تا ساق پا، یقه بسته و آستین بلند است و در دو طرف پائین چاک دارد که روی دامنها قرار می‌گیرد. اگر پیراهن از جنس ساده و گلدار نباشد پیش سینه را پولک دوزی می‌کنند. روی پیراهن ارخالق کوتاهی با آستین سنبوسه‌ای می‌پوشند که از زری گلدار یا مخمل است. بر دو گوشه کلاخچه‌ای (کلاهچه یا کلاهکی) سه گوش از جنس آرخالق کش می‌اندازند و پس از آنکه آن را سر گذاشتند کش را به زیر می‌آورند و موها را دور کش می‌پیچند. روی کلاخچه چارقد تور یا زری سه گوش بزرگی سر می‌کنند و آن را با سنجاقی محکم زیر گلو می‌بندند و روی آن را از قسمت جلوی سر و بالای پیشانی دستمال کلاغی رنگی می‌بندند. و کلاغی را از پشت سر گره می‌زنند و قسمت زیادی آن را از پشت آویزان می‌کنند. پوشش پای آنها کفش ساده یا گیوه ملکی است. جوراب نمی‌پوشند. زیور دیگر زنان گلوبند زرین یا اشرفی همراه با دانه‌های میخک خوشبو و همچنین النگو و دست بند طلا است.

لباس مردان عموماً کت و شلوار است ولی پوشاک ایلی آنها ارخالق آستردار بلندی است که تا مچ پا می‌آید و آستین بلند و گشاد و چاک دار دارد و ساده یا گلدار است. زیر آرخالق پیراهنی به رنگهای گوناگون ساده یا راه راه با شلوار بلند آبی ساده یا راه راه می‌پوشند. کفش آنها گیوه ملکی ساخت آباده یا شیراز، یا کفش ساده مردانه‌است. بر روی آرخالق (در قسمت کمر) شال پهنی می‌بندند و کلاه دو گوشی از جنس کرک شتر به سر می‌گذارند. کلاه دو گوشی ویژه قشقائی‌هاست و به دستور ناصر خان، برای تمایز از ایلات دیگر، طرح شده‌است.این کلاه که به شکل تاج می‌باشدبرای این می‌باشد که نشان دهد هر قشقایی برای خود یک شاه است. پیر و جوان، بزرگ و کوچک به این کلاه علاقه خاصی دارند. «چُقِّه» پوشاک دیگری است که ویژه جنگ و شکار مردان قشقائی است چقه را از پارچه پشمی آستین دار سفید رنگ و نازکی تهیه می‌کنند. بلندی چقه تا زانوان و قسمت جلو آن مانند قبا چاک‌دار است. در پشت چقه بند رنگینی قرار دارد که «زِنْهارِه» نامیده می‌شود و دو سر آن منگوله زیبایی دارد.این منگوله را قشقایی ها گومپول می نامند

زنهاره روی شانه‌ها قرار دارد و دو سر آن از زیر بغلها می‌گذرد و در پشت به میان زنهاره گره می‌خورد. کار زنهاره جمع کردن و نگهداری آستینهای چقه در روی بازوان است.

برخی از پیشه‌های مردم

قشقائی‌ها در سردسیر و گرمسیر به کشاورزی و باغداری می‌پردازند. محصولات آنها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات و خرما است. کشاورزی بیشتر با اصول قدیمی و گاوآهن انجام می‌گیرد. زنان در همه کارها با مردان همکاری می‌کنند. پس از برداشت محصول و پرداخت حق مالکانه، زنان بقیه محصول را در خورجین‌ها و جوالها ذخیره می‌کنند یا به فروش می‌رسانند. بعلاوه تمام کارهای خانه به عهده زنهاست. دختران و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت هیزم سوخت خود را گرد آوری می‌کنند و پس از آن از رودخانه یا چشمه مشکهای آب را پر می‌کنند و به پشت می‌گیرند و به چادر می‌آورند. سپس گندم و برنج را در هاون‌های چوبی به نام «دیوَک» می‌کوبند و پوست آنها را می‌گیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژه‌ای را زیر لب زمزمه می‌کنند که آهنگ «برنج کوبی» نامیده می‌شود. پس از آن آرد را خمیر و چانه می‌کنند و از آن نان می‌پزند. نان را روی ساج‌های فلزی می‌پزند. نخست ساج را روی اجاق جلوی چادر گرم می‌کنند. و سپس چانه‌های خمیر را روی نان بند پهن می‌نمایند و روی ساج می‌اندازند تا پخته شود. تمام خوراکهای گوناگون دیگر نیز روی همین اجاقهای جلوی چادر تهیه می‌شود.

زنان از شیر کره، ماست، کشک، قره قروت، سرشیر و جز آن تهیه می‌کنند. ماست را در مشکهایی[۳] که به سه پایه چوبی متصل است می‌آویزند و آنقدر تکان می‌دهند تا کره و دوغ بدست آید. کار دیگر زنان بافت جاجیم، گلیم، گَبِّه[۴]قالی، خورجین، خوابگاه[۵] و جز آن است. زنان و دختران نخست پشم گوسفند را با دوک می‌ریسند و پس از آن که آنها را رنگ کردند به صورت کلاف برای بافت آماده می‌سازند. بافت با دارهای زمینی و با شانه فلزی که «کرکیتْ» نامیده می‌شود انجام می‌گیرد. در هر دستگاه بافت چند تن از زنان و دختران مدت یک یا دو ماه کار می‌کنند تا یک قطعه جاجیم یا گلیم زیبای قشقایی بوجود آوردند. نخست کلافها را سراسر دار می‌کشند و از یک سو شروع به بافتن و طرح انداختن می‌کنند. دوخت پوشاک خانواده نیز به عهده زنهاست و زنها نیز باید این هنر را بدانند به‌همین جهت مادران وظیفه دارند که دوزندگی را مانند بافت جاجیم و گلیم و قالی به دختران خود بیاموزند.

تیره‌ای از قشقائی‌ها که «غُربتی» نام دارند کارشان ساختن وسائل مورد نیاز مردم ایل مانند چکش، بیل، کلنگ، داس، تیشه، اره و جز آن است برای این کار از کوره‌های زمینی و دمهای پوستی استفاده می‌کنند. قشقائی‌ها غربتی‌ها را پست‌ترین طبقه جامعه خود می‌شمارند. بدین جهت همیشه با دیده حقارت به آنان می‌نگرند تا جائی که با این طایفه زحمتکش ازدواج نمی‌کنند.

قشقائی‌ها بیشتر نیازمندیهای روزانه خود را محدود و آسان می‌کنند و به‌وسیله خود ایل مرتفع می‌سازند. مثلاً آرایشگران بومی گذشته از آرایشگری نوازندگی را نیز بعهده دارند و در جشن‌ها و عروسیها ساز می‌زنند و می‌خوانند. ختنه کردن کودکان نیز از کار آرایشگران است.

  • وسایل سواری ـ وسیله حمل و نقل و سواری قشقائی‌ها در ییلاق و قشلاق اسب، شتر، قاطر و خر است و از شتر بیشتر برای بارکشی استفاده می‌کنند. خانهای قشقائی برای سواری از اتومبیلهائی مانند جیپ و لندرور استفاده می‌نمایند و بیشتر شان اتومبیل دارند.

  • شکار ـ یکی از سرگرمیهای مردان قشقائی در اوقات بیکاری شکار پرندگان و جانوران دیکر است که به‌وسیله تفنگ انجام می‌گیرد. قشقائی‌ها به شکار و تیراندازی و سواری بسیار علاقه‌مندند و بیشتر آنان در این فن مهارت زیادی دارند.در بین پرندگان کبک وتیهوبرای شکار محبوبیت زیادی دارد

مدارس عشایری

محمد بهمن بيگى با مشاهده بيسوادى و مشكلات ناشى از آن در اطراف خود به فكر آموزش دختران و پسران عشاير با همكارى افرادى از عشاير كه تاحدودى از مهارت سواد برخوردار بودند افتاد و در سال۱۳۳۰ اولين مدرسه سيار عشايرى را در محل زندگى خود راه اندازى كردوی به پاس خدمات و تلاشهایش در آموزش عشایری برنده جايزه سوادآموزى يونسكو گردید. با مشاهده اشتياق دختران، پسران، زنان و مردان عشاير به سوادآموزى، بهمن بيگى با هدف گسترش فعاليتهاى آموزشى به وزارت آموزش و پرورش مراجعه كرده وخواستار حمايت دولت از اين طرح شد. با حمايتهاى مردمى و همچنين كمكهاى دولتى، مؤسسه دانشسراى عشايرى در شيراز به عنوان مدرسه مركزى آموزش عشاير تشكيل و آغاز به كار كرد. تاكنون هزاران نفر از افراد جامعه عشايرى از اين مؤسسه آموزشى فارغ التحصيل شده و مهارتهاى آموزشى را فراگرفته اند. «ايل من بخاراى من»، «اگر قره قاچ نبود»، «عرف و عادات عشاير فارس» و «به اجاقت قسم» از مشهورترين آثار اوست. بهمن بيگى درباره خودش مى گويد: «من يك بچه ايلى بودم. در چادر به دنيا آمدم. اين بچه، آدم متنفذى بوده. به نظر من آدم مهمى نبوده. هشت ساله شده. پدرش علاقه مند بوده كه او باسواد شود. پدر يك منشى استخدام مى كند و به خانه مى آورد كه هم به من درس بدهد و هم براى او نامه بنويسد. دو سال پيش او درس خواندم. شب و روز. همزمان با تدريس اين مرد، انقلابى در قشقايى رخ داد... خواست آنها اين بود كه صولت الدوله به ايل برگردد. جنگهايى درگرفت و غالباً هم دولتى ها مغلوب شدند... پس ازمدتى حكومت يكى از پسران صولت الدوله را مى فرستد به ايل بلكه مردم قانع شوند. مردم مى گويند خودش را مى خواهيم. صولت الدوله اين بار وكيل مردم مى شود و پا به مجلس مى گذارد... صولت الدوله بعدها اشتباهاتى هم در به دست آوردن دل ها مى كند. عوض اينكه متين باشد، بعضى را تنبيه مى كند و موجب اختلاف مى شود و دولت هم از اين تفرقه استفاده مى كند... سران ايل را به تهران تبعيد مى كند. دو تا از آنها هم از عموهايم بودند. از خانواده من ۴ نفر را تبعيد كردند... پس اجباراً بنده كه مبتكر تعليمات عشاير هستم به تهران مى آيم. آنجا امتحانم مى كنند، در مدرسه ابتدايى به كلاس پنجم مى روم. بنده شاگرد اول بودم. چون هوشم خوب بود. بعد هم در دانشكده حقوق رشته حقوق خواندم. بعدش هم وارد امور سياسى شدم. مرتب در انتظار بودم حالا كه يك شاگرد خوب دانشكده حقوق هستم و زبان را بهتر از بقيه بچه ها ياد گرفتم به طورى كه فرانسه برايم آسان است و بعد آدمى بودم كه درهمان زمان كتاب نوشتم و مقدمه كتاب مهدى حميدى را نوشتم، مى خواهم جايى به من كار حسابى بدهند. اما مادرم دختر سردار المحتشم نيست، دايى ام كه صولت الممالك نيست، پارتى هم ندارم. بنابراين به من كار كوچكى مى دهند. محروم از همه چيز، سرخورده به ايل برمى گردم. چندسالى دلالى مى كنم. چنان از دولت و تشكيلات دولتى قهركردم كه حدود ۵ سال به شيراز قدم هم نگذاشتم. مالدار شدم. به طورى كه توانستم به خارج بروم. درآن زمان دكتر شايگان وزير آموزش و پرورش شده بود. براى شناخت با او تماس گرفتم.» (۲) بهمن بيگى نزد دكتر شايگان مى رود و از او تقاضاى ۵۰ معلم مى كند. «گفتم من هيچ چيز نمى خواهم. حتى مخارج اياب و ذهاب و زندگى آن ۵۰ نفر را هم خودم تأمين مى كنم. هيچ توقعى هم ندارم. من را مى شناخت. نه از نظر سواد، چون كاپيتان تيم فوتبال بودم من را مى شناخت. آدم شريفى بود. قبول كرد و من را فرستاد كه با شيرازى ها صحبت كنم. با مديركل شيراز صحبت كردم. او يكى از افراد معمولى مملكت بود. گوش شنوا نداشت. نااميدشدم. البته در اين ميان بنده سفرى هم به خارج رفتم. بلكه برنگردم اما ديدم آنجا هم به درد من نمى خورد. دردم از اين مملكت زياد است. توده اى هم نمى خواستم بشوم. يا مى ترسيدم يا اعتقاد نداشتم. گمان مى كنم بيشتر مى ترسيدم كه بگيرند و بكشند. ياد قره قاچ افتادم. قره قاچ رودخانه اى در قشلاق ايل قشقايى در فارس است. ديدم علم به دردم نمى خورد. نوشتم با يك بليت كه اگر گيرم بيايد يا شايد زودتر از بليت، مى آيم ضمناً به قره قاچ هم قول دادم كه كنارت نهال هايى مى نشانم. بى گدار هم به آب نمى زنم چون قبلاً بى گدار به آب زده بودم و گفتم اين دفعه احتياط مى كنم. دوباره رفتم سروقت تعليمات شيراز و به افرادى برخوردكردم كه طرفدار من بودند. يكى از آنها دكتر كريم فاطمى بود كه مديركل آموزش و پرورش فارس شده بود. از آن دست آدم هايى بود كه پيداكردنشان مصداق اين شعر است: گفت پيغمبر كه چون كوبى درى عاقبت زان در برون آيد سرى او را به مدارس ايلى دعوت كردم. با همان نخستين سفر و پس از چند مكتب سيار آنچنان شيفته و مجذوب كار شد كه خودم را با همه سوابق و علايق پشت سرگذاشت.» ما با اين ترتيب كارمان را شروع كرديم. او و من با هم به دنبال اين فكر بوديم كه عده اى از اين ابتدايى خوانده هاى پشتكاردار را با سوادكنيم و بعد هم با حداقل حقوق استخدام كنيم. ما ديپلم مى خواهيم چى كار؟ ديپلم صفر است. غالباً ديپلم يعنى چك بى محل. چك بى محل جرم است. ديپلم بى محل هم جرم است. كسى كه اين ديپلم را صادركرده جاعل است. كسى كه اين ديپلم را دارد و به استناد آن حكمرانى مى كند هم جعل سند كرده است. چون انگليسى بايد بلد باشد كه نيست. رياضى بلد باشد كه نيست. فارسى بلد باشد كه نيست. ما فريب اين ديپلم را نخورديم. معلم هاى ما اصلاً قابل مقايسه نبودند با ديپلمه هاى شهرى. ديپلمه هاى شهرى كه به عشاير مى آمدند غالباً افراد كم هوشى بودند، از مار هم مى ترسيدند. از مارمولك هم مى ترسيدند، از شيهه اسب هم مى ترسيدند. كارى نمى كردند. اماابتدايى هاى ما اين كار را مى كردند، من هم مراقبت مى كردم. بعد البته وقتى اين كار را كردم، جاده صاف شد. همه مى آمدند و مى ديدند. زرنگ بوديم. مهمانى مى داديم. افراد لشكرى، كشورى، سياسى و غيرسياسى همه تأييد كردند. كم كم بنده جاه طلبى ام بيشتر شد كه حالا كه من ابتدايى ها را رشد دادم بهترين هاى اينها را به شهر و دبيرستان بياورم. چون اينها پول نداشتند. پس از دولت تهيه كردم. تقلاى من براى پيداكردن پول اندازه نداشت. كم كم دبيرستان شبانه روزى ما هفت ساله شد. مفت و مجانى بچه ها را انتخاب كرديم و به دانشگاه فرستاديم.

برخی از آداب و رسوم

قشقائی‌ها مردمانی سرخوش و دلشادند. به جشن، پا کوبی و رقص بسیار علاقمندند و از اندوه و سوگواری گریزان. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواری می‌کنند. در جشن‌ها و عروسیها رقص چوبی (گروهی) زنان و مردان قشقائی بسیار زیبا و جالب است. در این جشن‌ها زنان و مردان هر یک دو دستمال در دست می‌گیرند و پیرامون یک دایره بزرگ می‌ایستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمالها را تکان می‌دهند و با حرکات موزون پیش می‌روند در رقص «دَرْمَرو» یا چوب بازی نیز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهای کوتاه و بلندی که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با یکدیگر می‌رقصند مبارزه می‌کنند. از این رقصها در مراسم عروسی قشقائی‌ها به تفصیل سخن خواهیم گفت.

قشقائی‌ها به نوشیدن چای علاقه بسیاری دارند و فرزندان خود را از کودکی به نوشیدن آن عادت می‌دهند. چای از خوراکهای عمومی قشقائی است. قشقائی‌ها به کشیدن قلیان بسیار علاقه‌مندند تنها مردان طایفه دره شوری به جای قلیان از چپق استفاده می‌کنند.

مردم ایل فرمان بر و مطیع دستور خانها هستند و هیچ قانونی را بالاتر از فرمان خان خود نمی‌دانند. هر گاه یکی از خانها یا کلانترها بمیرد مصیبتی در ایل و طایفه او برپا می‌شود. قشقائی‌ها در مرگ خان یا کلانتر، مانند عزیزان و فرزندان خود متأثر می‌شوند. گورستانهای قشقائی در سر راه کوچ ایل فرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحه‌ای بخوانند.

به سبب علاقه‌ای که به خانهای خود دارند برای آنها آرامگاههای باشکوه و استوار می‌سازند که سالیان متمادی پابرجا می‌ماند و هر سال هنگام کوچ قبر آنها را زیارت می‌نمایند.

در مراسم جشن و عروسی زنان و مردان قشقائی رقص بسیار زیبا و جالبی دارند

آرامگاه عده‌ای از سران ایل قشقائی بویژه خانهای طایفه کشکولی در دامنه با صفای شاهدای اردکان با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بیننده را به خود جلب می‌کند.

بیشتر قشقائی‌ها مردمانی بلندقامت و خوش صورت و دلاورند. چهره آنها گندم‌گونو یا سفید پوست چشمانشان سیاه یا میشی و مویشان مشکی یا بور و طلائی است. در میان طایفه فارسیمدان(ایمور) و دره شوری گروهی سفید پوست با موی زرد یا بور نیز دیده می‌شوند. زنان قشقائی هرگز آرایش نمی‌کنند. تنها فرق زنان با دختران «چتر زلف» زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را درست می‌کنند. مردان قشقائی همیشه صورت خود را می‌تراشند و به سبیل گذاشتن علاقه خاصی دارند.

آموزش عشایری

نخستین بار شهید مدرس در سال ۱۳۰۳ در مخالفت با سیاست تخته قاپو و اسکان عشایر در پیامی که به دست رحیم‌زاده صفوی، مدیر روزنامه‌ٔ آسیای وسطی، برای احمدشاه فرستاد، چنین نوشت: «آیا تربیت ایلات غیر از تخته قاپو راهی ندارد؟ آیا نمی‌توان برای ایلات مدارس سیار عشایری و برنامهٔ متناسب درست کرد که اصول وطن‌پرستی و مسایل صحی و بهداری و وسایل ضروری فلاحتی به آن‌ها آموخته شود.» اما این اندیشه چندان مورد توجه قرار نگرفت برنامه ريز و بنيانگذار آموزش عشاير و مدارس عشایری، پروفسور محمود حسابي است كه در سال 1330 كه به عنوان وزير فرهنگ در كابينه دكتر مصدق فعاليت مي كرد و اقدام به ايجاد اولين مدارس عشايري نمود.[۷] سپس اين موضوع در زمان دولت پهلوي و با با حمايت و بودجه دولت آمريكا (اصل چهار ترومن) توسط اداره دولتي آموزش عشاير به رياست محمد بهمن بيگي پيگيري شد.

No comments:

Post a Comment