Saturday, May 8, 2010

19 اردیبهشت سال 1374 دانشگاه تبریز

آری 19 اردیبهشت روزی که هیچ یک از دانشجویان فعال و حتی غیر فعال آذربایجانی دانشگاه تبریز نمی تواند فراموشش کند. روز طغیان دانشجوی ترک آذربایجانی بر علیه سیاستهای نژاد پرستانه جمهوری اسلامی.



روزیکه در آن دانشجویان آذربایجانی ضمن تحمل هرگونه سختی، ضجر، زندان و شکنجه خاموش نشدند و با اعتراض خود به عمل وقیحانه صدا و سیمای لاریجانی نشان دادند که شمع آزادیخواهی، عدالت طلبی و دمکراسی خواهی که ارث پدران بزرگمان ستارخان، شیخ محمد خیابانی و سید جعفر پیشه وری بود هرگز در تبریز و آذربایجان و بویژه دانشگاه تبریزخاموش نخواهد شد. علیرغم بایکوت شدید خبری این روز مهم و تاریخی از حافظه ملت آذربایجان پاک نشد و اینک دانشجویان دانشگاههای آذربایجان مصمم به ابدی کردن آن تحت عنوان روز دانشجو در آذربایجان هستند. واقعا دست مریزاد.



وقتی خبر برگزاری مراسم روز نوزده اردیبهشت را شنیدم از خوشحالی اشک در چشمانم حلقه زد. یازده سال تمام از آن روز می گذرد. تمام خاطرات آنروز همچون فیلمی در برابر چشمان ظاهر شد و تصمیم به نوشتن این چند سطر نمودم. واقعا نمی دانم از کجا شروع کنم....

در سال 1370 در دانشکده فنی قبول شدم. از آذربایجان و آذربایجانچی ها چیزی نمی دانستم. آرام آرام با بعضی از دوستان ملی آشنا شدم. حرفهایشان بدلم می نشست. همچون فردی که از خواب چندین ساله بر می خاست، من نیز از خواب بر می خاستم. آرام آرام با تاریخ خود) خدا بیامرزد مرحوم دکتر محمد تقی زهتابی را که واقعا مدیون ایشان هستیم) و ظلمهاییکه بر ملتمان گذشته بود آگاه می شدم. طولی نکشید که من نیز به صف آنها پیوستم. بهار سال هفتاد و یک و اردیبهشت هفتاد و دو را نمی توانم فراموش کنم. دو تظاهرات مهم که بر علیه ارامنه انجام دادیم. در اردیبهشت هفتادو دو حراست با بستن درب اصلی دانشگاه مانع از خروجمان شد و نتوانستیم صدایمان را به گوش مردم برسانیم اما در نوزده اردیبهشت هفتادوچهار قصد داشتیم دنیا صدای ما را بشنود و به همین خاطر برآنشدیم که به هر قیمتی که شده از دانشگاه خارج شویم و خوشبختانه توانستیم به قسمت اعظمی از هدفمان برسیم.
1. عصر روز چهار شنبه 13 اردیبهشت توسط یکی از دانشجویان دختر اعلامیه ای همراه با پرسشنامه فاصله اجتماعی بدستمان رسید. در این اعلامیه دانشجویان آذربایجانی فعال در دانشگاه تهران به پرسشنامه صدا و سیما معترض شده بودند. پرسشنامه ای که هدفش تخریب، تحقیرو محو هویت ملیمان از سوئی و سنجش افکار عمومی آذربایجان در مقابل تفکر آپارتاید مابانه رژیم از سوئی دیگر بود. عملکرد خائنانه شونیسم ما را شدیدا ناراحات کرد. بفکر یک اعتراض افتادیم اما طبیعتا آخر هفته بود و دانشگاه تعطیل. انجام هر نوع اعتراض نیاز به انجام هماهنگی قبلی داشت. آذربایجانچی ها همدیگر را می شناختند و بنا براین اعلامیه ها و پرسشنامه ها دست بدست بین آتها توزیع میشد. منتظر بودیم تا روز شنبه فرا برسد تا همه دانشجویان تصمیم واحدی بگیرند.



2. شنبه 16 اردیبهشت آذربایجانچی ها دور هم گرد آمدیم. جامعه اسلامی دانشجویان تازه فعال شده بود و شورای مرکزی آن کنترل چندانی روی دانشکده ها نداشت. یکی از دوستانمان دردانشکده کشاورزی عضو جامعه اسلامی بود. او پیشنهاد داد که ابتدا برای سنجش موقعیت خود و دانشجویان بیانیه ای با امضای جامعه اسلامی صادر شود. پیشنهاد مورد پذیرش قرار گرفت. بیانیه ای تهیه شد و قبل از اینکه اعضا شورای مرکزی متوجه شوند این بیانیه با امضای جامعه اسلامی در سطح وسیعی در دانشگاه توزیع گردید. بعد از اینکه شورای مرکزی متوجه قضیه شد سریعا به دست و پا افتاده و از پخش بیانیه جلوگیری کرد. اما دیگر کار از کار گذشته بود.



3. یکشنبه 17 اردیبهشت در یکی از کلاسهای درس گرد هم آمدیم تا وضعیت را ارزیابی کنیم. متوجه شده بودیم که دانشجویان شدیدا ناراحت هستند و موقعیت برای انجام یک تجمع اعتراض آمیز فراهم است. چند پیشنهاد مورد تصویب قرار گرفت. اولین پیشنهاد تعیین روز نوزده اردیبهشت برای انجام تجمع مقابل سردر دانشگاه بود تا حراست فرصت بستن دربهای اصلی را نداشته باشد. دومین پیشنهاد نوشتن بیانیه به امضای دانشجویان دانشگاه تبریز. سومین پیشنهاد هم نوشتن پلاکاردها، توزیع در سطح شهر و هماهنگی با سایر دانشگاهها بویژه دانشگاه آزاد و تربیت معلم.



4. دوشنبه 18 اردیبهشت. گروههای کاری مشخص شده اقدام به توزیع بیانیه ها در سلف سرویس دانشگاه و چسباندن آنها در سطح بولتن های دانشگاه نمودند. وعده تجمع اعتراض آمیز دهن به دهن می گشت. همه برای تظاهرات آماده می شدند. رابطها با دانشجویان سایر دانشگاهها ارتباط برقرار نمودند تا آنها نیز در آخرین جلسه هاهنگی این روز شرکت نمایند. بعضی ها مسئول نوشتن پلاکارد و بعضی ها نیز مسئل چسباندن آن در سطح شهر شدند. عصر همین روز پس از اتمام جلسه هماهنگی من به اتفاق چند تن از دوستان مسئول چسباندن اعلامیه ها در سطح شهر شدیم. از چها رراه آبرسان شروع کردیم و در امتداد خیابان امام براه افتادیم. دیوار سنگی و صیقلی شده بانک ملت شعبه آبرسان پس از نصب اعلامیه مملو از جمعیت شده بود. همه مردم و بویژه جوانان با خواندن پرسشنامه ناراحت می شدند و از سوی دیگر از تصمیم دانشجویان به انجام تظاهرات با خبر می شدند. چسباندن اعلامیه ها را تا میدان ساعت ادامه دادیم...



5. صبح روز سه شنبه 19 اردیبهشت من به اتفاق تیم خودم پس از خریدن چندین ماژیک رنگی به سمت اتاق یکی از دوستانمان در خوابگاه شهرک امام واقع در خانه سازی رفتیم. یکی از دوستان اهل کرج دانشکده کشاورزی بنام علی .الف که هم خط خوبی داشت و هم دست به قلمش عالی بود، مسئول نوشتن پلاکاردها شد. روی پلاکاردها شعارهایی چون مرگ بر لاریجانی، مرگ بر آپارتاید، آذربایجوان وار اولسون دوشمنلری خوار اولسون، ماده 15 گرگ اجرا اولا، تورک دیلی آزاد اولسون و ... پس از اتمام پلاکاردها آنها را در ساعت دوازده به جلو دانشگاه آوردیم تا به محض شروع تظاهرات در اختیار دوستان قرار دهیم. صبح همین روز بعضی از دوستان تمامی دیوارها و بولتنهای دانشگاه را مملو از آگهی تجمع اعتراض آمیز دانشجویان بر علیه پرسشنامه فاصله اجتماعی در ساعت دوازده و نیم روز سه شنبه نوزده اردیبهشت مقابل سردر دانشگاه نمودند. بعضی دیگر از دوستان نیز بیانیه ها را در قسمتهایی از شهر بویژه مدارس و دبیرستانها توزیع نمودند.



6. حالا ساعت دوازده ونیم است. سردر دانشگاه مملو از دانشجویان است. دانشجویان دانشگاه آزاد، تربیت معلم، جوانان تبریز، دانشجویان دانشکده های مختلف و بچه های علوم پزشکی همه و همه جمع اند. پلیس خیابانهای مشرف به دانشگاه را بسته است و لباس شخصیها نیز همه جا حضور دارند. چند تن از آنها بر بالای پل عابر پیاده مستقر شده و از دانشجویان فیلم می گیرد اما دانشجویان هیچ اهمیتی به آنها نمی دهند. از سوئی دیگر جهانبخش خانجانی دانشجوی دانشکده شیمی بچه شمال و از شونیستهای مذهبی مسئول انجمن اسلامی که بعدها در دولت به اصطلاح اصلاح طلب خاتمی به عضویت حزب کارگزاران در آمد و مسئول روابط عمومی وزارت کشور عبدالواحد موسوی لاری شد همراه با میثم سعیدی دانشجوی دانشکده شیمی که او نیز به عنوان نماینده به اصطلاح اصلاح طلب از سوی دفتر تحکیم وحدت و حزب مشارکت به مجلس راه یافت، ضمن تهدید دانشجویان از آنان می خواستند که دست از اعتراض بردارند و به دانشگاه برگردند و الا شدیدا سرکوب خواهند شد. دانشجویان هیچ اهمیتی به حرف آنها نداده و به پاسخگوئی دندان شکن به آنها بسنده می کردند.



7. سر ساعت مقرر یکی از دانشجویان بر بالای پل عابر پیاده می رود و بیانیه ای می خواند. سپس صدایی محکم از بین جمعیت فریاد می زند مرگ بر آپارتاید. پلاکاردهای حاضر شده در دست دانشجویان به بالا می رود و همه شروع به شعار دادن می کنند. در همین لحظه حمله لباس شخصیها و پلیس شروع می شود. زد و خورد بین دانشجویان و ماموران صورت می گیرد. عباس.ن یکی از دانشجویان دانشکده کشاورزی کشیده به یکی از اطلاعاتیها می زند و عینک مامور به هوا پرتاب می شود. فیلمبردار اطلاعات توسط دانشجویان نقش بر زمین می شود و پلیس با بنزهای ویژه آنرا از مهلکه نجات می دهد. یک سرهنگ از من می خواهد که تمام کنیم. من به او می گویم بیا نگاه کن. اینها به تو و فرزندان و پدران تو توهین کرده اند و من از حق تو دفاع می کنم. سرهنگ پس از شنیدن این حرفها شرمسارانه از من دور می شود.



8. بعضی از دانشجویان توانسته اند خود را به نزدیکی های فلکه دانشگاه برسانند اما پلیس و لباس شخصیها اجازه حرکت نمی دهند، ناگهان مصطفی فریاد می زند " بیز گئدیروخ تبریزه" روحیه ای تازه در وجود دانشجویان دمیده می شود. اما اصرار دانشجویان بی نتیجه است. عبدالعلی زاده (استاندار وقت) و پورفیض (رئیس دانشگاه وقت) به دست و پا افتاده اند و ازدانشجویان خواهش می کنند که به دانشگاه برگردند. دانشجویان در محاصره کامل قرار گرفته اند. خیابانها بسته است. دانشجویانیکه اصرار به رفتن بسمت چهارراه آبرسان دارند دستگیر می شوند و بقیه نیز با فشار نیروهای پلیس و لباس شخصی وارد دانشگاه می شوند. من به داخل دانشگاه بر نمی گردم اما بعضی از دانشجویان به تالار وحدت می روند تا شاهد عوام فریبی و معضرت خواهی استاندار و رئیس دانشگاه باشند.



9. از بین نیروهای پلیس به اتفاق چند تن از دوستان فرار می کنیم، لباس شخصیها تا میدان قورد دنبالمان هستند تا اینکه در آنجا گمشان می کنیم و هریک به سمتی فرار می کنیم. من به مغازه پدرم می روم. همه می گویند که در دانشگاه چه خبر است؟ گویا خیابانها بسته شده و دانشجویان معترض را زده اند. خبر در همه جای شهر پیچیده است. شونیسم ضربه محکمی دریافت نموده است.



10. و اینک من بعنوان یک مهندس شاغل در یک کارخانه با چشمانی گریان به یاد روزهای مبارزه و به یاد روزهای تحصیلم در دانشگاه تبریز و به یاد دوستانیکه صادقانه از شرف و ناموس ملی خود دفاع کردند بر خود می بالم و پس از یازده سال به استقبال آنروز تاریخی می روم. می دانم که تا رسیدن به سرمنزل مقصود راه زیادی در پیش داریم. اما هرگز فراموش نخواهم کرد شعار زیبای دوستانمان درآزبیلتوپ را که " گله جک بیزیمدیر" .
ح. یورولماز


اردیبهشت 85

No comments:

Post a Comment