طنز و لطيفه
لطيفه ها را نبايد صرفاً جهت سرگرمي و تفريح پنداريم. اين سلاح آلت مبارزه بزرگاني انديشمند و متفكر بوده است. آنان حتي با اين سلاح توانسته اند بنيان حكومتي را به لرزه درآورند. بهلول خود يكي از متفكران بزرگ بوده است. اگر از لطيفه معنا و مفهومي افاده نشود ، به آن جوك(زارافات) مي گويند اما به زبان دوپهلو مي توان در كناره خنده به هدف و منظور مورد نظر رسيد.
هيچكس در هزاره گذشته از فولكلور آذربايجان در اين زمينه نتوانسته است جاي «ملانصرالدين» را پر كند. او نقش اول بسياري از لطيفه هاي آذربايجانيهاست. هرچند لطيفه ها و جوكهاي ساختگي و مجعولي نيز صرفاً براي خنده به او نسبت داده شده است اما اين شخصيت بزرگوار و انديشمند آذربايجان دور از اين نوع كوته فكريها و سبك بازيها بوده است. ملانصيرالدين گاهي در مقابل كوته فكران يا ساده لوحان و يا استهزاگران با رفتار و گفتار دو پهلو عكس العمل نشان مي داد ، طوريكه در ظاهر او را ساده لوح مي پنداشتيم اما در باطن دريائي از معارف و ژرف انديشي در او نمايان مي شد. لطيفه هاي منسوب به آن عالم در قرن هفتم هجرت به اوج مي رسد. لطائف الطوائف بارها از او سخن مي گويد. در دو سده گذشته چندين كتاب از طريق نامداران ادبي درباره او نوشته مي شود كه در ايران مي توان به انتشار كتاب علي عباس مذنب درباره لطائف او در سال 1286 شمسي اشاره كرد. او در ميان تمام تركان جهان محبوبيت و مقبوليت دارد. درحاليكه تركان ايران و آذربايجان او را بنام ملانصرالدين مي شناسند ، در تركيه به نصرالدين هوجا ، در ازبكستان و اويغور چين به نصرالدين افندي ، در قزاقستان به هوجا نصير ، در چچن به ناصارات(مخفف نصرالدين) و ... معروف است.
هر چند محل تولد او را آذربايجان مي دانند ، اما براي اثبات اين مدعا و تاريخ ولادت او سندي نداريم. هنوز اين شخصيت جهاني كه در ادبيات اروپا و اعراب هم جا پاي محكمي دارد ، معلوم نيست از كجا آمد و در كجا از دنيا رفت. سنگ قبري در تركيه به او نسبت داده مي شود كه بنام «نصرالدين افندي» نوشته شده است و تاريخ فوتش بسال 386 هجري نوشته شده است. عده اي نيز او را از شاگردان امام صادق(ع) مي دانند. اگر چنين باشد ، حداكثر بايد فوت او را 186 بدانيم. اين درحالي است كه گروهي هم او را معاصر با دوره ايلخانان مغول پنداشته اند. هرچه هست لااقل 700 يا 800 سال از تاريخ او گذشته است.
آنچه از اين شخصيت بزرگوار در ميانه نقل مي شود ، مي توان به لطايف زير اشاره نمود كه بسيار پرمغز است و تيزهوشي ملا را مي رساند:
شخصي كه مي خواست توانائي علمي ملانصيرالدين را زير سئوال ببرد ، از او مي پرسد: مركز زمين كجاست؟ ملانصيرالدين مي گويد: اينجا! همين جا كه من ايستاده ام. شخص مي پرسد: از كجا مي داني؟ ملاي تيز جواب پاسخ مي دهد: اگر باور نمي كني دور زمين را قدم بزن و بشمار!.
روزي ملا در گوشه خلوتي از مسجد بود. بينوائي كه از او خبر نداشت ، دست به آسمان برد و بلند گفت: خدايا! هزار سال براي تو چقدر است؟ ملا (بجاي خدا!) گفت: يك لحظه. بينوا ادامه داد: خدايا! هزار درهم براي تو چقدر ارزش دارد؟ ملا باز گفت: يك درهم. بينوا كه باور كرده بود با خدا صحبت مي كند ، ادامه داد: پس خدايا يك درهم بمن بده. و ملا باز پاسخ داد: يك لحظه صبر كن!
ملا را به مجلسي دعوت كردند. با همان ساده پوشي و درويشي بدآنجا رفت. وقعي بر او ننهادند و در پائين دست خانه كنار ورودي جائي به او دادند. روز بعد هم كه در آنجا مراسمي بود بايد مي رفت. اينبار لباس تميزي پوشيد و رفت. خواست كنار در بنشيند اما تعارف كنان تا بالا دست خانه بردند و در كنار اعيان نشاندند. غذا آوردند. همه خوردند اما ملا تا آخر نخورد. او دائم به لباس تعارف مي كرد كه تو بخور.
دزدي شب به خانه ملا آمد. او بيدار و نظاره گر دزد بود. ديد كه همه جا را زير و زبر كرد و چيزي نيافت و خسته شد. ملا گفت: آنچه تو شب دنبالش هستي ، من روز دنبالش هستم و نيافتم. شاه به ملا گفت: اگر من برده بودم ، چند مي ارزيدم؟ ملا سريع گفت: 50 دينار! . شاه عصباني شد و فرياد زد: احمق! فقط اين لباس من 50 دينار است. ملا هم پاسخ داد: من هم قيمت آنرا گفتم!.
لطيفه ها را نبايد صرفاً جهت سرگرمي و تفريح پنداريم. اين سلاح آلت مبارزه بزرگاني انديشمند و متفكر بوده است. آنان حتي با اين سلاح توانسته اند بنيان حكومتي را به لرزه درآورند. بهلول خود يكي از متفكران بزرگ بوده است. اگر از لطيفه معنا و مفهومي افاده نشود ، به آن جوك(زارافات) مي گويند اما به زبان دوپهلو مي توان در كناره خنده به هدف و منظور مورد نظر رسيد.
هيچكس در هزاره گذشته از فولكلور آذربايجان در اين زمينه نتوانسته است جاي «ملانصرالدين» را پر كند. او نقش اول بسياري از لطيفه هاي آذربايجانيهاست. هرچند لطيفه ها و جوكهاي ساختگي و مجعولي نيز صرفاً براي خنده به او نسبت داده شده است اما اين شخصيت بزرگوار و انديشمند آذربايجان دور از اين نوع كوته فكريها و سبك بازيها بوده است. ملانصيرالدين گاهي در مقابل كوته فكران يا ساده لوحان و يا استهزاگران با رفتار و گفتار دو پهلو عكس العمل نشان مي داد ، طوريكه در ظاهر او را ساده لوح مي پنداشتيم اما در باطن دريائي از معارف و ژرف انديشي در او نمايان مي شد. لطيفه هاي منسوب به آن عالم در قرن هفتم هجرت به اوج مي رسد. لطائف الطوائف بارها از او سخن مي گويد. در دو سده گذشته چندين كتاب از طريق نامداران ادبي درباره او نوشته مي شود كه در ايران مي توان به انتشار كتاب علي عباس مذنب درباره لطائف او در سال 1286 شمسي اشاره كرد. او در ميان تمام تركان جهان محبوبيت و مقبوليت دارد. درحاليكه تركان ايران و آذربايجان او را بنام ملانصرالدين مي شناسند ، در تركيه به نصرالدين هوجا ، در ازبكستان و اويغور چين به نصرالدين افندي ، در قزاقستان به هوجا نصير ، در چچن به ناصارات(مخفف نصرالدين) و ... معروف است.
هر چند محل تولد او را آذربايجان مي دانند ، اما براي اثبات اين مدعا و تاريخ ولادت او سندي نداريم. هنوز اين شخصيت جهاني كه در ادبيات اروپا و اعراب هم جا پاي محكمي دارد ، معلوم نيست از كجا آمد و در كجا از دنيا رفت. سنگ قبري در تركيه به او نسبت داده مي شود كه بنام «نصرالدين افندي» نوشته شده است و تاريخ فوتش بسال 386 هجري نوشته شده است. عده اي نيز او را از شاگردان امام صادق(ع) مي دانند. اگر چنين باشد ، حداكثر بايد فوت او را 186 بدانيم. اين درحالي است كه گروهي هم او را معاصر با دوره ايلخانان مغول پنداشته اند. هرچه هست لااقل 700 يا 800 سال از تاريخ او گذشته است.
آنچه از اين شخصيت بزرگوار در ميانه نقل مي شود ، مي توان به لطايف زير اشاره نمود كه بسيار پرمغز است و تيزهوشي ملا را مي رساند:
شخصي كه مي خواست توانائي علمي ملانصيرالدين را زير سئوال ببرد ، از او مي پرسد: مركز زمين كجاست؟ ملانصيرالدين مي گويد: اينجا! همين جا كه من ايستاده ام. شخص مي پرسد: از كجا مي داني؟ ملاي تيز جواب پاسخ مي دهد: اگر باور نمي كني دور زمين را قدم بزن و بشمار!.
روزي ملا در گوشه خلوتي از مسجد بود. بينوائي كه از او خبر نداشت ، دست به آسمان برد و بلند گفت: خدايا! هزار سال براي تو چقدر است؟ ملا (بجاي خدا!) گفت: يك لحظه. بينوا ادامه داد: خدايا! هزار درهم براي تو چقدر ارزش دارد؟ ملا باز گفت: يك درهم. بينوا كه باور كرده بود با خدا صحبت مي كند ، ادامه داد: پس خدايا يك درهم بمن بده. و ملا باز پاسخ داد: يك لحظه صبر كن!
ملا را به مجلسي دعوت كردند. با همان ساده پوشي و درويشي بدآنجا رفت. وقعي بر او ننهادند و در پائين دست خانه كنار ورودي جائي به او دادند. روز بعد هم كه در آنجا مراسمي بود بايد مي رفت. اينبار لباس تميزي پوشيد و رفت. خواست كنار در بنشيند اما تعارف كنان تا بالا دست خانه بردند و در كنار اعيان نشاندند. غذا آوردند. همه خوردند اما ملا تا آخر نخورد. او دائم به لباس تعارف مي كرد كه تو بخور.
دزدي شب به خانه ملا آمد. او بيدار و نظاره گر دزد بود. ديد كه همه جا را زير و زبر كرد و چيزي نيافت و خسته شد. ملا گفت: آنچه تو شب دنبالش هستي ، من روز دنبالش هستم و نيافتم. شاه به ملا گفت: اگر من برده بودم ، چند مي ارزيدم؟ ملا سريع گفت: 50 دينار! . شاه عصباني شد و فرياد زد: احمق! فقط اين لباس من 50 دينار است. ملا هم پاسخ داد: من هم قيمت آنرا گفتم!.
No comments:
Post a Comment